نمیدانم راهتان به مترو افتاده یا نه و اگر افتاده، نمیدانم در ساعات شلوغش سوار شدهاید یا نه. من سه سال هر روز صبح در شلوغترین ساعات مترو سوارش بودم؛ جوری که اگر کیف را رها میکردم، بر زمین نمیافتاد و در هر تریپ، حدود سه ربع در این وضعیت بودهام.
تجربههای خوبی برای سوار شدن پیدا کردم. اما یکی از مسئلههایی که مرا درگیر میکرد، بلند شدن به پای فردی میانسال بود. گاهی میشد که جای نشستن گیرم میآمد ولی فرد میانسالی سرپا میماند. خب برای تعارف کردن جایم دودوتا چهارتا میکردم.
مثلا وقتی تازه در ایستگاه صادقیه سوار میشدم، اگر فرد میانسالی بود، به پاش بلند نمیشدم. چرا؟ چون اولین قطار داخلشهری که بعد از رسیدن قطار بینشهری حرکت میکرد، شلوغترین بود. اما قطار بعدی، خلوت میشد و حتی در قطار سوم فرد میتوانست بهراحتی بنشیند. ما جماعتی بودیم که عجله داشتیم؛ سه دقیقه دیر آمدن را به حلقمان میبستند اساتید. اما فرد میانسال میتوانست صبر کند و با قطار بعدی که مناسب احوالش است، راه بیفتد. به بیان دیگر، با اختیار خودش آمده است در جایی که مناسبش نیست. من چرا کاسه داغتر از آش شوم؟ پس اگر در همان ایستگاه اول، جای نشستنی گیر میآوردم و فرد میانسالی سوار میشد، با پشتگرمی تکیه میدادم به استدلال بالا و بلند نمیشدم.
چند وقت بعد، ناگاه این مسئله به ذهنم آمد: از کجا معلوم آن فرد میانسال نیز مانند من عجله نداشته باشد؟ او میتواند بماند و سوار قطاری شود که مناسب حالش است. اما از سوی دیگر ممکن است عجله داشته باشد و منتظر ماندن همانا و از دست رفتن فرصتی همانا. پس دیگر با اختیار تام پا در مکان نامناسب نگذاشته بود.
بنابراین سعی میکردم پیش از بلند شدن، چهره فرد را وارسی کنم: اگر چنین به نظر میرسید که او هم عجله دارد، بلند میشدم و اگر میدیدم سرخوش است و بیعجله، بلند نمیشدم. کمکم اما دیدم دارم نیتسنجی میکنم و گاهی حسم برای نشستن، تحریکم میکند که نتیجه بگیرم: «نه ... او عجله ندارد.» پس این مرحله را حذف کردم.
تمام این دعواهایی که تا اینجا گفتم، برای زمانی بود که فرد میانسال، یک مرد بود. اما اگر زن بود چه؟
در مورد زنان، مسئله از دو جهت فرق میکرد:
یکم آنکه ایستادن زنان در برخی جاهای مترو، برایشان راحتتر است: مثلا تکیه دادن به دیوارهها. در غیر اینصورت معذباند. پس اگر جای نشستن گیرم نمیآمد اما مثلا جایی دنجی گیر میآوردم که تکیه میدادم و همزمان خانمی نیز سوار میشد، مسئله بالا باز نمود مییافت.
دوم آنکه دو واگن ابتدایی و انتهایی قطارها مختص زنان بود.
من معمولا در واگن چسبیده به واگن زنان سوار میشدم (پ.ن1). خب صریحا میگویم که اگر زنی در آن شلوغی سوار واگن مختلط میشد ـ واگنی که در آن ساعت صبح، کیپتاکیپ آقایان ایستادهاند ـ باز هم استدلال سابق رخ مینمود: زن با اختیار خودش در جایی که مناسبش نیست وارد شده. میتوانست برود واگن بغلی که برای بانوان است و راحتتر از وضعیت فعلی باشد. گاهی هم جایم را تعارف میکردم اما این دیگر از صمیم قلب نبود. بل مثل این بود که فردی مبتلا به قند خون، دارد فرتوفرت شیرینی میخورد و من شیرینی را از جلوش بردارم (مثال طابقالنعلبالنعل نیست).
اما کمی که گذشت، باز هم ویر این افتاد توی کلهم که نکند زن با اختیار تام این کار را نکرده باشد؟ مثلا ممکن است اصلا نمیداند که واگن ابتدایی و انتهایی قطار مخصوص بانوان است. این فرض، با وجود اعلام دائم این نکته توسط مسئولان مترو، کاملا معقول است. چون در شلوغیهای مترو، خیلیها حواسشان به ونگ زدن میکروفون سالن نیست. حالتهای دیگری هم میتوانستم فرض کنم که زن بدون اختیار تام وارد واگنهای مختلط شده است. پس باز هم به این سمت رفتم که بیمحاسبه، جایم را تعارف کنم.
این بزنوبزنهای ذهنیم را چند وقت بود که فراموش کرده بودم تا این عکس را در پلاس (اینجا) دیدم.
عکاس پایینش درباره تجربه شخصیش در کشور کره (پ.ن2) نوشته که حتی در زمان شلوغی مترو، جوانان بر صندلیهای ابتدایی و انتهایی مترو نمینشینند؛ چرا که مخصوص سالمندان و معلولان است. خب با خودم گفتم در چنین فرهنگی، شاید آن بزنبزنهای ذهنی من رخ نمیداد و مسئله سالبه به انتفای موضوع میشد.
پ.ن1: اینکه به واگن چسبیده به واگن زنان سوار میشدم، ناشی از محاسباتی بود که برای پیاده شدن داشتم. این واگن دقیقا دم در خروجی ایستگاه مقصد بود؛ ناگفته نماند که ثانیهها برای من بسیاربسیار مهم بود. چون همیشه دیر میرسیدم :)
پ.ن2: واقعا حالت غمانگیزی برای یک شهروند کره شمالی است که وقتی میگویند، «کره» خودبهخود ذهنها میرود سراغ کره جنوبی.