میگویند وقتی میرزاملکم خان برگشت ایران، برای آنکه مردم دورش جمع شوند و قانعشان کند که حرفش را بشنوند، خُردهآزمایشها و تردستیهایی که در فرنگ یاد گرفته بود را برایشان رو میکرد. بعد، کمکم از ایدههای انتلکتوئلیش برایشان تعریف میکرد.
* * *
«کُرسی» خاطره مشترک ماست. نه آنکه همهمان روزگاری زیر کُرسی نشسته و تجربهش کرده باشیم. بلکه یا از بزرگترهامان شنیدهایم یا گاهی خانهی پدربزرگ و مادربزرگهامان شمّهای ازش را لمس کردهایم یا شاید توی فیلم و سریالی دیدهایم. تنها چند دهه قبلتر؛ مثلا وقتی که پدر و مادرهامان خردسال بودند. آن زمانها هستهی نشستهای شبانگاهی خانوادهها همین میز و لحاف و سینی ذغال و گرمایش بود. گرمای کرسی.
دورتادور کرسی که مینشستند، بزرگترها شروع میکردند. یا قصه تعریف میکردند یا از عجایب میگفتند. دیگران هم حواسشان را میدوختند به حرفهای بزرگتر مجلس. کسی شور نمیزد که وقتی هنوز «بزرگتر» نشده رشته کلام را دستش بگیرد. جایگاه آدمها روشن بود. این روزها اما وقتی با خانواده جمع میشویم، حس میکنم چیزی گم شده است. شوق و لذت همنشینی با خانواده گم شده است. دیگر «عصر کُرسی» تمام شده انگار.
* * *
بهگمانم چیزی شبیه «قدرت» در شبنشینیها جاری بوده و هست. رشتهکلام میافتاده دست کسی که قدرت میداشت. در عصر کُرسی، این قدرت را پیرمردها و پیرزنها داشتند و این روزها این قدرتْ مرجعش را گم کرده. اما منشأ این قدرت چیست؟ خُب توقعتان بیجاست اگر خیال کنید قرار است پاسخش را من بدهم. من فقط میتوانم چیزکی بگویم که شاید بخش کوچکی از جواب این سوال باشد؛ آن هم «شاید».
شاید منشأ این قدرت چیزی باشد مثل «دانستن عجایبی که بقیه نمیدانند.» قدیمترها، هرچه آدم کهنسالتر میشد، شگفتیهای زیادی را میدید و میشنید. تجربههاش آنقدر زیاد میشد که دیگران حظ میکردند پای صحبتش بنشینند. «دانستن عجایبی که بقیه نمیدانند» یا با گذشت عمر به دست میآمد یا با شنیدن از کسی. شاید همین باعث میشد که آدمهای عصر کُرسی وقتی شبها دور هم جمع میشدند، ششدانگ حواسشان را میسپردند به گفتههای بزرگترشان.
روزگار عوض شد اما. کمکم مجراهای «دانستن» بیشتر شد. دیگر داستانهای جنّ و پری و تاجرهای خرپول و قصرهای آنچنانی و منظرههای نادیدنیْ دستیافتنی شده بودند. قبلتر ریشسفیدها از نردبام عُمر بالا میرفتند از آن بالا چیزهایی را برایمان حکایت میکردند که ما نمیدیدیم. اما حالا دیگر نردبامها متعدد شده است. دیگر تلویزیون و اینترنت و روزنامه و ... دانستنیها را به آدم تزریق میکنند. مرجع «قدرت» در میان آدمهای شبنشینی گم شده است. بزرگترها فقط محترماند اما دیگر آنچنان که شاید، مرجع قدرت نیستند. اما مرجع قدرت کیست؟
بهگمانم همچنان منشأ قدرت همان «دانستن عجایبی که بقیه نمیدانند» است و همین منشأ است که مشخص میکند چه کسی قدرتمند است و چه کسی بیقدرت؟ چه کسی مرجع قدرت است و چه کسی نیست؟ حالا اما دانستن اوضاع بورس و اقتصاد و سیاست، دانستن خبرهای مگوی مطبوعات، دانستن پیشگوییها، دانستن اخبار زرد آدمهای مهم و ... منشأ قدرت است. وقتی بزرگترها از اریکه قدرت به زیر کشیده شدند، حالا صندلی قدرت بیصاحب است. حالا هر کسی میتواند و میخواهد تلاش کند تا خودش مرجع قدرت بشود. هرکسی میکوشد خبرهای تازهتر و داغتر و عجیبتر و ... را رو کند. جوکهای نابتری را تعریف کند. بهروزتر باشد. این جنگ ِ قدرت است که شبنشینیها را خراب کرده است.
اوضاع عوض شده است. پیشتر هرکه سن و وابستگیاش به گذشته بیشتر میشد، محوریت شبنشینیها بیشتر به دوشش میافتاد. این روزها اما هرچه «بهروز»تر باشد بیشتر میتواند رشته کلام را به دست بگیرد.
* * *
میرزا ملکمخان رشته کلام را قاپید.