۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲

سعدی و ماجرای «چوگان و گوی»؛ بازی با استعاره

استعاره چیست؟ وقتی می‌گویم «حسن شیر است» درواقع دارم از یک استعاره استفاده می‌کنم که طی آن، حسن را از حیث شجاع بودن به شیر تشبیه می‌کنم. استعاره انواع مختلفی دارد که در ادبیات حول محور آن زیاد سخن گفته‌اند. در ادبیات عرب، جواهرالبلاغه کتابی است که من چیزهای زیادی درباره استعاره از آن یاد گرفته‌ام. در فلسفه نیز زمینه‌های جذابی برای استعاره‌پژوهی گشوده شده است.

چرا یک استعاره می‌تواند جذاب باشد؟ از منظر من، تشبیه و استعاره نگاه کردن به پدیده‌ (مشبه) از طریق چیزی دیگر است (مشبه‌به). در یک نگاه کلی، مدل‌سازی‌ها نیز می‌توانند مجموعه‌ای از استعاره‌ها قلمداد شوند. و نهایتا، دین نوعی مدل ِ نگاه کردن به عالم است همان‌طور که علم. (نظرم خام است البته!)

کلیت دو بند بالا، تازگی‌ها استعاره را برای من به‌ موضوعی جذاب تبدیل کرده است. در این نوشته می‌خواهم کمی درباره استعاره «چوگان و گوی» در شعرهای سعدی سخن بگویم. همین‌جا بگویم که از منظری که من به بحث نگاه می‌کنم، تفاوت آن‌چنانی میان «استعاره» و «تشبیه» وجود ندارد. پس اگر جایی گفتم سعدی «استعاره» به کار برده است در صورتی که ولی طبق زبان فنی «ادبیات»، تشبیه به کار برده، نقدی بر حرف‌م نیست.

سعدی در بیش از 40 نقطه از اشعار ِ‌ کلیات، از «چوگان و گوی» استفاده کرده است. با این حال، بیش‌تر بر روی غزلیات تمرکز می‌کنم. یکی از چیزهایی که استفاده از «چوگان و گوی» را برای من جذاب می‌کند، این است که در نگاه اول، حروف «چ» و «گ» تا حدی نچسب هستند برای‌م؛ آن هم در اشعار غزلی که قرار است بسیار روان‌تر از مثنوی تعلیمی باشد. از آن‌جا که سعدی را شاعری خوش‌آواز‌گوی می‌دانم، [با این فرض که سعدی هم این خشونت حروف را قبول کند] چنین برداشت می‌کنم که سعدی فایده بسیار بیش‌تری در استفاده از این ترکیبات می‌دیده که حتی حاضر بوده کمی از روانی شعرش را فدای استفاده از «چ» و «گ» هم بکند. آن فایده‌ها چیست؟ این‌که این استعاره، رسایی خوبی داشته است. سعدی چوگان و گوی را برای رساندن چه معانی‌ای استفاده می‌کرده است؟

1. سعدی رابطه چوگان و گوی را برای نشان دادن نوعی ضرورت و جبر استفاده می‌کند. وقتی چوگان به گوی می‌خورد، گوی مجالی برای مخالفت کردن ندارد؛ لاجرم حرکت می‌کند. در آن‌سوی آب‌ها گویا از توپ‌های بیلیارد برای رساندن این مفهوم استفاده می‌کنند. برای مثال در شعرهای زیر می‌توان این معنا از چوگان و گوی را دید:
الف) چه کند بنده گردن ننهد فرمان را/چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
ب) چو در میان خاک اوفتاده‌ای بینی/از او بپرس که چوگان از او مپرس که گوست
ج) چو نیست راه برون آمدن ز میدان‌ت/ضرورت است چو گوی احتمال چوگان‌ت
د) تا گرفتار خم چوگانی/احتمال‌ت ضرورت‌ است چو گوی
ه) آن دل که من چو گوی در خم چوگان اوست/موقف آزادگان بر سر میدان اوست. که من از آوردن آزادگان در این‌جا چنین احساس می‌کنم که سعدی می‌کوشیده به‌نوعی از صنعت تضاد هم استفاده کند و مفهومی که از گوی و چوگان برمی‌آید را در تضاد با آزادگی کنار هم بنشاند.

2. سعدی گوی را سرگردان می‌داند و علت این سرگردانی را چوگان:
الف) گر به سر می‌گردم از بی‌چارگی عیب‌م نکن/چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را
ب) سعدیا حال پراکنده گوی آن داند/که همه عمر به چوگان کسی افتاده‌ست
ج) چو گوی در همه عالم به جان بگردیدم/ز دست عشق‌ش و چوگان هنوز در پی گوست
د) عنبرین چوگان زلف‌ش گر استقصا کنی/زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست

3. سعدی چوگان را نماد استیلا می‌داند. گوی را به هرجا که بخواهد می‌فرستد و میدان‌دار بازی چوگان است:
الف) چو عشق آمد از عقل دیگر مگوی/که در دست چوگان اسیرست گوی
ب) چو نیست راه برون آمدن ز میدان‌ت/ضرورت است چو گوی احتمال چوگان‌ت
ج) چو در میان خاک اوفتاده‌ای بینی/از او بپرس که چوگان از او مپرس که گوی

4. سعدی گوی را نماد پیش‌پا‌افتادگی و به‌پا‌افتادگی می‌داند:
مرد راضی‌ست که در پای تو افتد چون گوی/تا بدان ساعد سیمین‌ش به چوگان بزنی

5. سعدی ویژگی‌های ظاهری چوگان و گوی را هم مدنظر دارد. خم چوگان را استعاره‌ای از خم زلف می‌داند و گردی گوی را هم برای توصیف گردی‌ها استفاده می‌کند:
الف) عنبرین چوگان زلف‌ش گر استقصا کنی/زیر هرمویی دلی بینی که سرگردان چو گوست
ب) پستان یار در خم گیسوی تاب‌دار/چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس
ج) به هر کویی پری‌رویی به چوگان می‌زند گویی/تو خود گوی زنخ [چانه] داری بساز از زلف چوگانی

شاید چیزهای دیگری هم بتوان یافت و معانی دیگری نیز در پس آن. 

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲

وقتی می‌گویم «عقلانیت دین» ...

عقلانیت دین تقریبا اصلی‌ترین دغدغه‌م بوده و هست و انگیزه‌م برای سرک کشیدن به هر گوشه‌ای، همین مسئله است. هرچند مطالعات‌م در این زمینه زیاد نیست، اما احساس می‌کنم نوعی تفاوت در چگونگی پرداختن به این مسئله قابل تشخیص است؛ بنابراین سعی می‌کنم این تفاوت را در این‌جا توضیح دهم. پس ابتدا از دو نوع مواجهه با مسئله عقلانیت دین حرف می‌زنم و ارتباط این مواجهات با سایر علوم را نوک می‌زنم.

مواجهه نخست: عقلانیت باور به وجود خدا
آیا باور به گزاره «خدا وجود دارد» عقلانی/موجه است؟ این سوالی است که در این نوع مواجهه با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. درواقع، کسانی که می‌کوشند عقلانیت باورهای دینی را از این منظر نگاه کنند، همان ابتدا تأکید می‌کنند که باورهای دینی را به «باور به وجود خدا» فرومی‌کاهند و درباره آن سخن می‌گویند. این مواجهه در نبرد میان خداباوران و ناخداباوران مطرح می‌شود. از این رو، بحثی از یک دین خاص به میان نمی‌آید. 

کسانی که خودشان را در این زمین ِ بازی متمرکز کرده‌اند، از ابزارهای استدلال فلسفی ـ به معنای عام ـ و معرفت‌شناسی استفاده می‌کنند. درواقع می‌کوشند با ارائه استدلال‌هایی نشان دهند که باور به وجود خدا، باوری موجه یا ناموجه است. اگر جایی درباره "تبیین عالم"، "مسئله شر"،‌ "برهان وجودی"، "برهان غایت‌انگارانه"، "برهان جهان‌نگرانه"، "تجربه دینی" و ...  بحثی به میان می‌آید، معمولا مرتبط با این فاز از بحث عقلانیت باورهای دینی است. پس فی‌الجمله می‌توان گفت این نوع مواجهه به ابزارهای فلسفی و خصوصا ً معرفت‌شناسی نیاز دارد. کارهای پلنتینگا، آلستون، آئودی و سوئین‌برن را می‌توان جزو این دسته از مواجهات برشمرد. سردستی می‌توانم کتاب‌های زیر را در این رابطه معرفی کنم (و البته لزوما لیست کامل یا حتی مناسبی نیست):
یکم: فلسفه دین، الوین پلنتینگا، ترجمه دکتر سعیدی‌مهر؛
دوم: کلام فلسفی، نوشته مؤلفان، ترجمه آرش نراقی و ابراهیم سلطانی؛
سوم: The Existence of God، نوشته ریچارد سوئین‌برن؛
چهارم: Where the Conflict Really Lies، نوشته الوین پلنتینگا؛
پنجم: Myths, Models, and Paradigms، نوشته ایان باربور. 

مواجهه دوم: عقلانیت احکام دینی
آیا پیام‌بران عصمت داشتند؟ آیا قرآن سخن پیام‌بر است؟ آیا حکم سنگسار/قتل مرتد معقول است؟ آیا حجاب معقول است؟
این‌ها سوال‌هایی است که در همین زمینه عقلانیت دین مطرح می‌شود اما تفاوت واضحی با مواجهه سابق دارد. در این‌جا پژوهش‌گر در غالب گزاره‌های یک دین خاص به بحث و فحص می‌پردازد. 

ابزار پژوهش‌گر در این زمینه، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، تاریخ، جغرافیا، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی و ... است. به‌عنوان مثال، کسانی که درباره عقلانی بودن یا نبودن حکم سنگسار بحث می‌کنند، آن را از حیثیت اخلاقی بودن یا نبودن بررسی می‌کنند. و خود ِ این مسئله، مسئله دیگری را تحت عنوان «رابطه اخلاق و دین» مطرح می‌کند. به‌عنوان مثال، پیرامون مسئله «رابطه اخلاق و دین» می‌توان کتاب‌های ابوالقاسم فنایی ـ "دین در ترازوی اخلاق" و "اخلاق دین‌شناسی" ـ را نام برد. 

در مورد همین مسئله خاص نیز توجه به یک تفکیک مهم راه‌گشاست. در فقه و مباحث مربوطه، احکام را به عبادیات و معاملات تقسیم می‌کنند. عبادیات مواردی هستند که در آن‌ها فی‌الجمله قصد قربة لازم است (مثل نماز، طهارت، غسل و ...)، اما معاملات مواردی هستند که این‌چنین نیست. مثل خرید و فروش و اجاره و ... کسانی که پیرامون عقلانیت احکام دینی بحث می‌کنند، بحث‌شان عقلانی بودن یا نبودن دو رکعت بودن نماز صبح نیست. بل عبادیات را معمولا کناری نهاده و بیش‌تر پیرامون معاملات ـ مثل احکام قضایی ـ واکاوی می‌کنند.

نتیجه
در رابطه با عقلانیت دین، دو نوع مواجهه می‌توان داشت: 
یکم: عقلانیت باورهای دینی که غالبا به «باور به وجود خدا» می‌پردازند و معمولا ابزار اصلی در این زمینه، معرفت‌شناسی است.
دوم: عقلانیت احکام دینی که غالبا به «احکام مربوط به معاملات» در دین می‌پردازند و معمولا ابزار اصلی در این زمینه، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، تاریخ، جغرافیا، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی و ... است. 

پ.ن: آن‌چه گفتم نکته بدیعی نبود و هم‌چنین بحث کاملی نبود. هم‌چنین مواردی هست که بین این دو روابطی پیدا شود؛ مثلا کسانی قائل به «برهان اخلاقی» برای وجود خدا هستند. هم‌چنین در زمینه استنباط احکام دینی نیز معرفت‌شناسی به‌شدت دخیل است؛ مثلا بخش عمده‌ای از مباحث قطع و ظن اصول فقه را می‌توان با معرفت‌شناسی مدرن به تطبیق و تعدیل کشاند.