۸ مهر ۱۳۹۱

بهشت چه‌گونه جایی است؟

پروسبلاگیون یک وبلاگ (+) جالب درباره فلسفه دین و بحث‌های مرتبط است. گاهی اوقات نکته‌های مفیدی می‌توان یاد گرفت ازش. اما مسئله من، یکی از پست‌های (+) سابق‌ش است با این مضمون:

Heaven?
Jack loves Jill and Jill hates Jack. They both go to heaven. Do they meet?

من کمی با این سوال و سوال‌های مشابه مشکل دارم. گمان می‌کنم تمام چیزهایی که ما از جهان واپسین می‌دانیم، به بیان استعاری است. ملکوم* در انتهای مقاله‌ای که به بحث برهان وجودی آنسلم می‌پردازد، نکته‌ جالبی درباره تعریف آنسلمی از خدا می‌گوید که مضمونی این‌چنین دارد: 
«بشر احساس گناه نخستین می‌کرده است؛ گناهی که بسیار بزرگ است. این حس همیشه هم‌راه‌ش بوده است. برای فرار از این حس، خدا بخشنده‌ای را در ذهن می‌آورد که فراتر از این گناه باشد. بنابراین خدا را "چیزی که فراتر از آن قابل تصور نیست" تعریف می‌کند.» (پ.ن1)
احساس می‌کنم در مورد بهشت و جهنم نیز چنین تعریف‌هایی داریم: «بهشت، به‌ترین و جهنم بدترین جاها هستند.» بعد، این تعریف‌ها را گسترش می‌دهیم. چون هم‌راه بودن با معشوق اتفاق نیکویی است، می‌گوییم: «در بهشت، عاشق و معشوق در کنار هم‌اند.» و ...

اگر آن‌چه گفته شد را بپذیریم، نمی‌دانم پایه تعقل‌هایی آن‌چنان در مورد بهشت و جهنم چیست. به نظرم سوال‌هایی هستند بی‌پاسخ. 

پ.ن1: مضمون کلی را گفتم نه‌لزوما ترجمه متن را.

* Malcolm, Norman (1960). "Anselm's Ontological Arguments". In John Hick. The Existence of God (Problems of Philosophy

۳ مهر ۱۳۹۱

موقعیت اخلاقی یک وکیل وقتی موکل‌ش ناحق است

یک سال یا نهایتا دو سال دیگر، تحت شرایطی می‌توانم لیسانس مرتبط با حقوق بگیرم. به همین خاطر، برای خودم برنامه ریخته بودم که اگر از فلسفه و اذناب‌ش آبی برای‌م گرم نشد، بروم به خط وکالت. اما ویر اخلاق افتاده بود توی دل‌م که چه‌گونه است اخلاق، وقتی که موکل‌ت را پیروز می‌کنی حال آن‌که حق با او نیست؛ اسم این موقعیت را بگذاریم موقعیت (الف).

ام‌روز دوستی وبلاگی معرفی کرد که یکی از مقاله‌های جالب‌ش در این زمینه بود. خلاصه‌ش را این‌جا می‌آورم:

آیا وکلا غیراخلاقی هستند؟
سه دلیل برای دفاع از وکیل ِ موقعیت (الف):
1. اصل تعصب (The Principle of Partisanship): هر وکیل به موکل خود متعهد است و هرکاری می‌کند تا موضع موکل خود را تثبیت کند؛
2. اصل بی‌طرفی (The Principle of Neutrality): هر وکیل باید نسبت به موکل و یا اهداف او بی‌طرف باشد و دیدگاه اخلاقی خود را دخالت ندهد؛
3. اصل غیرپاسخ‌گو بودن (The Principle of Non-Accountability): هیچ وکیلی نسبت به نتایج وظیفه حرفه‌ای خودش، اخلاقا ً، مورد مواخذه قرار نمی‌گیرد.

در مقابل، 5 مشکلی که با پذیرفتن این اصول در موقعیت (الف) ممکن است پدید آید:
1. موجب پدید آمدن نتایجی غیراخلاقی می‌شود؛
2. این امر سبب کوتاهی وکیل نسبت به آزادی و به تبع آن، مسئولیت‌ش در قبال سرنوشت می‌شود [نقد اگزیستانسیل (؟)]؛
3. موجب غیرحساس بودن وکیل نسبت به اخلاق می‌شود؛ به‌گونه‌ای که در زندگی عادی‌ش هم نسبت به رول‌های اخلاقی بی‌تفاوت می‌شود؛
4. موجب بی‌تفاوتی وکیل نسبت به اخلاق در همان محدوده زندگی حرفه‌ای‌ش می‌شود (من این را به‌خوبی نفهمیدم)؛
5. این امر موجب می‌شود که شأن و مقام وکالت با بدنامی یاد شود؛ با صفاتی مانند حریص، جاه‌طلب و ...

پ.ن: من نگاهی سرسری به مقاله انداختم و برداشت‌هایی سریع و احتمالا نادقیق داشته‌ام. پس ترجمه‌ها تا حدی من‌عندی است. دانه را برگیر و ظرف‌ش وابنه.

۲۳ شهریور ۱۳۹۱

اندر حساسیت دینی و اعتراض به توهین


عرب‌ها کنایه‌ای دارند که می‌گوید: «فلان ٌ جبان الکلب». ترجمه تحت‌اللفظی‌ش می‌شود: «سگ فلانی ترسوست» اما معنای کنایی جالبی دارد. "جبان‌الکلب" کنایه از بسیار کریم بودن است که غریبه‌ها هم از کرم‌ش بی‌نصیب نیستند. سگ‌ش تا غریبه‌ها را دیده است، پارسیدن آغاز کرده اما صاحب ِ کریم، توبیخ‌ش کرده که «ساکت باش! میهمان است». این واقعه آن‌قدر تکرار شده که سگ، بیم‌ناک است. غریبه را هم که می‌بیند، می‌ترسد که پارس کند و صاحب‌ش مذمت‌ش کند.

روزهای پیش، سفارت‌خانه‌های ایالات متحده دست‌کم در دو کشور ِ مصر و لیبی مورد تهاجم مسلمانان معترض قرار گرفت. سفیر آمریکا در لیبی و چند دیپلمات دیگر نیز کشته شده‌اند. اعتراض مسلمانان به چیست؟ به ساخت فیلمی اهانت‌آمیز نسبت به پیام‌بر اسلام. بحث از این‌که این حرکت خوب است یا بد را کنار می‌گذارم. این واکنش را یک حرکت دینی می‌دانم و پرسش اصلی‌م ـ در ادامه ـ این است که چرا چنین حرکتی در ایران اتفاق نیفتاد (یا اگر افتاد، دیر افتاد).

چند دلیل خرده‌ریز دارم برای‌ش. آن‌ها را می‌گویم و بعد، می‌روم سراغ دلیلی که به‌گمان‌م «عمده» است. یکی از دلایل کوچک آن است که مردم دست‌رسی به ماه‌واره و اینترنت ندارد که مثلا ببینند چه فیلمی اکران شده و چه فیلمی در تلویزیون‌ها پخش می‌شود. طبیعی است که نسبت به وجود چنین فیلمی بی‌خبر باشند. دلیل دیگر هم آن است که شاید مردم احساس می‌کنند خبرهای مهم‌تری مثل قیمت دلار و ارز یا پرداخت یارانه وجود دارد که ذهن را آن‌چنان پر می‌کند که جایی برای حساسیت به اخبار دیگر نیست.

اما دلیل عمده‌م چیست؟ مردم، حکومت را متولی دین دیده‌اند و اعتراض دینی را هم بر عهده آن‌ها می‌دانند. نهایتا اگر متولی دین، از مردم بخواهد که به خیابان بیایند، می‌آیند برای اعتراض. متدینان منتظر می‌مانند تا سازمان‌هایی مثل تبلیغات اسلامی یا بسیج دانش‌جویی حرکتی را سازمان‌دهی کنند و سپس در آن شرکت کنند؛ مثلا بعد از نماز جمعه یا اجتماع بسیج دانش‌جویی در مقابل فلان ساختمان. از سوی دیگر، مردم نسبت به این‌که واکنش‌شان چه تاثیری دارد، چونان همان کنایه عرب شده‌اند که در بالا گفته‌ام. از آن‌جا که حکومت دینی است، مردم بار ِ مسئولیت واکنش نشان دادن یا ندادن را به گردن حکومت انداخته‌اند. مردم می‌ترسند که نکند جایی اعتراض‌ برآمده از حس دینی را نشان دهند اما مصلحت حکومت در آن نبوده باشد.

به گمان‌م این فرآیند، یک نتیجه خوب و یک نتیجه بد دارد. نتیجه خوب‌ش آن است که در صورت درست کنترل کردن هیجانات مردم توسط سازمان‌های دست‌اندرکار، می‌توان به‌خوبی آن‌ها را هدایت کرد. اما نتیجه بدش آن است که فرد نسبت به ابراز احساس دینی‌ش قفل می‌شود. نمی‌داند که کجا اعتراض کند و کجا نه. سلوک فردی دینی‌ش را گم می‌کند. تشخیص ِ مسئله را بر عهده فردی دیگر می‌گذارد و لزومی ندارد که تشخیص فرد دیگر، لزوما تشخیص مطابق با واقع باشد. در این موقعیت، کم‌ پیش می‌آید که فردی احساس وظیفه دینی کند و مثلا جمعیتی، صرفا به خاطر جمع شدن آحاد متدینان تشکیل شود.

احساس می‌کنم یکی از نتایج نچسب این‌که حکومت به‌عنوان متولی دین اعمال نظر کند، آن است که کمی از حساسیت افراد نسبت به دین‌داری‌شان کاسته می‌شود و آن را وظیفه کسی غیر از خودشان می‌دانند.

پ.ن1: این‌که کنایه عرب، از «سگ» استفاده کرده و من در متن از آن کنایه استفاده کرده‌ام، هیچ قصد توهینی در کار نبوده است. صرفا قرار بود فرآیند از دست دادن حساسیت را نشان دهم.
پ.ن2: اهمیت این مطلب برای من چیست؟ این‌که دین‌داری ـ و به تبع آن: حساسیت دینی ـ را دست‌کم مفید می‌دانم. اما این‌که نحوه نمایش دادن این حساسیت چه‌طور باشد، بحثی است دیگر. 

۲۱ شهریور ۱۳۹۱

بگوییم «طلبیدند بروم مشهد» یا «شرایط جور شد بروم»؟

آقای الف یک فرد دین‌دار سنتی است. چند سالی است نتوانسته به مشهد سفر کند. می‌گوید: "امام رضا نطلبیده است."
دو روز بعد، میسر می‌شود که برود. این بار می‌گوید: "امام رضا طلبید."

آقای ب یک فرد غیر «دین‌دار سنتی» است [اعم از دین‌دار متجدد (چنین تعبیری معنی دارد؟) یا غیردین‌دار]. داستان را می‌بیند. در حالت اول می‌گوید: "شرایط برای رفتن آقای الف جور نبود." در حالت دوم می‌گوید: "شرایط برای رفتن آقای الف جور شد."

تمایز این دو دیدگاه در مفهوم ِ دینی «طلبیدن» است؛ مفهومی که به‌گمان‌م در این داستان، نه اثبات‌پذیر است و نه ابطال‌پذیر. البته اثبات و ابطال در فضای متداول مدنظرم است. بدین ترتیب، این‌که من بمیرم و مثلا بعد از مرگ بفهمم که طلبیدن معنا داشته یا نه، تاثیری در ابطال‌ناپذیر بودن و اثبات‌ناپذیر این مفهوم ندارد.

در مقایسه بین این دو دیدگاه، مانده‌ام. نگاه آقای ب قوی است چون مفهومی ابطال‌ناپذیر یا اثبات‌ناپذیر را شامل نمیشود. نگاه آقای الف هم برـ‌‌هوا نیست چون احساس می‌کنم قرار نیست هر مفهومی که ابطال‌ناپذیر یا اثبات‌ناپذیر باشد، معدوم تلقی شود. 

فکر می‌کنم انتخاب بین این دو دیدگاه ـ صرف‌نظر از دیگر مباحث الاهیاتی ـ صرفا مبتنی بر تصمیم است؛ تصمیم بگیرم مثل آقای الف نگاه کنم  و یا چونان آقای ب. هر تصمیم هم احتمالا مزایا و معایبی خواهد داشت.