۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱

حتی اسم‌ش را هم نمی‌دانم چه بگذارم :)

دارم کتاب Contemporary Perspectives on Religious Epistemology (+)را می‌خوانم. کتاب مجموعه مقاله‌ای است درباره باور به گزاره «خدا وجود دارد». چند نظر عمده در این باب را احصا کرده و برای هرکدام، مقالاتی برای معرفی و مقالاتی برای نقد آورده است.
پیرامون «خداناباوری» (Atheism)، مقاله‌ای دارد با عنوان The Problem of Evil and Some Varieties of Atheism (+). یک استدلال مختصر می‌آورد که چون‌این است:

1) رنج‌ها و مشقت‌هایی هست که بشر و حیوان متحمل می‌شود اما خدا می‌تواند مانع آن شود بدون آن‌که ممانعت‌ش منجر به از دست رفتن یک خوبی یا وقوع یک شر بدتر باشد؛
2) یک خدای قادر و دانا، می‌تواند مانع هر رنج و مشقتی شود مگر در صورتی که ممانعت‌ش منجر به از دست رفتن یک خوبی یا وقوع یک شر بدتر شود؛
3) (نتیجه) خدای قادر و دانا وجود ندارد.

بیان استدلال ساده است. می‌گوید طبق تعریف خداباوران، خدا ممکن است برخی شرها را اجازه دهد تا از شری بزرگ‌تر جلوگیری کند یا خیری را فراهم کند. اما مقدمه یک معتقد است شروری وجود دارند که ممانعت از آن‌ها این مشکلات را ندارند. پس چون واقع شده‌اند و خدا از آن‌ها ممانعت نکرده، پس چنین خدایی وجود ندارد.
برای صدق مقدمه دوم، حرف خاصی ندارد. استناد به خود باور خداباوران کافی است. اما مسئله‌ش در صدق مقدمه (1) است. حالتی از شر را تعریف می‌کند که معتقد است هیچ خیر در آن نیست و جلوگیری از آن هم باعث شر بدتر نمی‌شود اما خدا هم‌چنان آن را اجازه فرموده! بعد متواضعانه می‌گوید صدق این مقدمه قابل دست‌یابی نیست و تنها می‌توانیم درباره معقول بودن آن حرف بزنیم که معتقد است، معقول است. دلیل‌ش هم برای دست‌نیافتنی بودن صدق‌ش، این است که می‌توان مدعی شد بالاخره در همان مثال شر، خوبی یا شری بوده که خدا از آن آگاه بوده و به خاطر آن، وقوع آن شر را اجازه کرده است. اسم این دلیل را می‌گذارم (الف).

گمان می‌کنم این معقولیت کمی خدشه‌دار است. توضیح می‌دهم. 
تمام استدلال‌م بر این حرف استوار است:
«وجود یک خدای قادر و دانا ممکن است».
اگر خداناباور این گزاره را بپذیرد، آن‌گاه این نتیجه شاید گرفتنی باشد:
«چیزهایی هست که خدای دانا می‌داند اما من نمی‌دانم.»
منظور از من در این استدلال، بشر است. خب اگر استدلال‌کننده، این گزاره را بپذیرد، آن‌گاه نمی‌تواند به‌راحتی با وجود اذعان به (الف) بگوید: «با این حال طبق تجربه معقول است که گزاره (1) را بپذیریم.»
احساس می‌کنم این‌جا بحث به فضایی دیگر منتقل می‌شود. شرح این وضعیت را چنین می‌دانم:
«من می‌دانم که چیزهایی وجود دارند که نمی‌دانم اما آقای ج آن‌ها را می‌داند. کاری از آقای ج سر می‌زند که از نظر من، نامعقول است. اما در ژرفای ذهن‌م بین آن کار و آن نادانسته‌های من که آقای ج آن‌ها را می‌داند، ارتباط مبهمی می‌بینم. یعنی ممکن است آقای ج بر اساس آن موارد تصمیمی گرفته باشد که معقول باشد اما چون من آن‌ها را نمی‌دانم، به نظرم نامعقول می‌آید.»
در چنین وضعیتی آیا این‌که بگویم تصمیم آقای ج نامعقول است، معقول است؟ بگذارید مثال را کمی آشناتر کنم:
در داستان موسی و خضر، موسی می‌داند که خضر چیزهایی می‌داند که او نمی‌داند اما کارهایی نامعقول می‌کند. آیا سوال کردن موسی معقول بود یا نامعقول؟
باز هم فضا را روشن‌تر کنم:
فرض کنید من ده مورد باور دارم. طبق این مجموعه ده‌تایی، به این نتیجه می‌رسم که باور آقای ج نامعقول است. حالا این باور را به آن بیفزایم:
11. چیزهایی هست که من نمی‌دانم اما ج می‌داند و ممکن است نتیجه‌گیری‌ش بر اساس آن‌ها باشد.
12. ممکن است نتیجه‌گیری آقای ج بر اساس آن نادانسته‌های من، معقول باشد.
حالا طبق این مجموعه دوازده‌تایی باورهای من، باور آقای ج نامعقول است؟ 
نمی‌دانم :)

۹ نظر:

  1. بسیار عالی، مرسی، من عاشق این جور بحث های الاهیاتی ام حامد. فقط یک تذکر به ذهنم رسید و آن اینکه به اعتقاد من این نادانسته های ما و دانسته های خدا را در تکوین باید پذیرفت چون چاره ای نیست. یعنی اگر به خدا برسیم، که من میرسم، ناچار تکوین را میپذیریم و منطقا بر نادانسته های خودمان حمل میکنیم که به نظر من درست است. اما در تشریع نباید چنین کرد. در تشریع خدا حق ندارد حکمی کند بنا بر نادانسته های ما! اینجا دعوای معتزله و اشاعره و ما (شریعتی گراها) با فقها شروع میشود.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

      حذف
    2. در تشریع، ابتدا باید مشخص کنی که منظورت معاملات است یا عبادیات. در مورد عبادیات، پذیرش این نوع گزاره‌ها مشکلی ندارد. در مورد معاملات، برخی فقها هم پذیرفته‌اند که خدا در بیش‌تر مواقع در مقام تنفیذ است نه تشریع. به‌ عبارت دیگر، در بیش‌تر معاملات قرار نیست از این مقدمه استفاده شود.
      به همین خاطر نسبت به این‌که اصلا معنای محصلی دارد آن‌چه می‌گویی یا نه، کمی مرددم.

      حذف
  2. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  3. چند نکته به نظرم می‌رسد. اول اینکه برای اعتبارِ استدلالِ برهانِ شرّ لازم است این فرض را هم اضافه کنیم که خدا کاملاً خوب و خیرخواه هم هست. غیر از این، دانایی و توانایی کافی نیست: لازم است فرض شود که خدا دانای کلّ و قادرِ مطلق است—نویسنده‌ی مقاله‌ی مرجع‌تان هم از "omniscient" و "omnipotent" (در کنارِ "wholly good") صحبت می‌کند. بحث در موردِ خدای ادیانِ ابراهیمی است، و گر نه برهانِ شرّ در موردِ مثلاً اهورا مزدا مطرح نیست.

    دوم اینکه اگرچه با احتیاط نوشته‌اید، اما خوب است توجه کنیم که از صدقِ گزاره‌ی "ممکن است خدای ادیانِ ابراهیمی وجود داشته باشد" نتیجه *نمی‌شود* که چیزهایی هست که خدای دانا می‌داند و من نمی‌دانم. دلیل: از گزاره‌ی اول (امکانِ وجود) وجودِ هیچ چیزی نتیجه نمی‌شود. دست‌کم در نظرِ اول، شخصِ ملحد می‌تواند به نحوِ سازگاری بگوید که اولاً وجودِ خدا *ممکن است* و ثانیاً خدا *وجود ندارد* (و بطریق اولی: این‌طور نیست که چیزهایی هست که خدا می‌داند و من نمی‌دانم). در ماجرای موسی و آن فردِ دانا، موسی نقداً پذیرفته است که آن شخص از او داناتر است (و نه صرفاً اینکه ممکن است داناتر باشد). اما وجودِ خدا (و نه صرفِ‌امکانِ وجودش) چیزی است که، دست‌کم در بحثِ برهانِ شرّ، محلِ نزاع است.

    سه‌دیگر اینکه به نظرم در هر صورت اگر کسی در پاسخِ برهانِ شرّ بگوید چیزهایی هست که ما نمی‌دانیم، چنین کسی راه را بر بحثِ استدلالی بسته است. او احتمالاً برهانی بر وجودِ خدای دانا دارد، و می‌گوید چون آن برهان صحیح است، محتمل است که من از حکمتِ بعضی افعالِ‌ خدا آگاه نباشم و لذا مقدمه‌ی برهانِ شرّ را نمی‌پذیرم. در این حالت، او صحتِ برهانِ شرّ را بررسی نکرده است: صرفاً گفته است که نتیجه‌ی برهانِ شرّ با برهانِ دیگری که او در دست دارد ناسازگار است.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. در مورد دو فرض، همان است که فرموده‌اید. اما شاید موقع نوشتن خیال کرده‌ام صفت دانا و توانا وقتی در مورد خدا به کار می‌رود، متضمن معنای اطلاق است. اما الان که دقت می‌کنم، چنین نیست.
      در مورد نکته دوم، باز هم حق با شماست. شاید بتوانم تقریرش را این‌طور درست کنم: «اگر قبول کنیم که وجود خدای دانای مطلق ممکن است، یعنی قبول کرده‌ایم که چیزهایی هست که ما نمی‌دانیم‌ش اما ممکن است موجودی باشد که آن‌ها را بداند.»
      البته هم‌چنان احساس می‌کنم در عبور از «امکان وجود دانای مطلق» به «وجود چیزهایی که نمی‌دانیم‌ش» مشکل خواهم داشت.
      در مورد نکته سوم‌تان، باز هم شتاب‌زدگی من احتمالا باعث کج‌فهمی‌م شده. وگرنه گمان می‌کردم نویسنده در مقام این است که ابتدا مقدمات خداباوران را بپذیرد (و در مورد تعریف خدا از نظر آن‌ها سلّمنایی بگوید) و در ادامه تلاش کند خود باورهاشان را ناسازگار نشان دهد.

      اما خوب است این‌جا یکی از سوال‌هام را مطرح کنم که البته چون با ادبیات بحث آشنا نیستم، نمی‌دانم اصلا سوال معناداری هست یا نه و آیا پیش‌تر به آن پاسخ داده شده است یا نه.
      زمانی که بحث‌های مرتبط به «جهان ممکنی به‌تر از این جهان» را تورق می‌کردم، احساس می‌کردم هیچ‌گاه با مسئله جهان ممکن نمی‌توان به سوال پیرامون مسئله شر پاسخ داد. چون در جهان ممکن، ما از برخی اثرات تغییرات‌مان بین جهان‌ها چشم‌پوشی می‌کنیم و یک خداباور دقیقا به آن اثرات چشم می‌دوزد. یعنی یک‌نفر می‌تواند بگوید جهان ممکنی به‌تر از این جهان می‌توانیم داشته باشیم که «شر الف در آن وجود نداشته باشد.» اما خداباور می‌تواند بگوید در ایجاد یک جهان ممکن، از یک‌سری تغییرات جزیی (مثلا نتایج بسیار دور از ذهن ناشی از صادق شدن یک گزاره کاذب) چشم‌پوشی می‌کنیم اما من ِ خداباور معتقدم این تغییرات، تغییرات مهمی هستند و ممکن است با بررسی آن تغییرات، آن جهان، دیگر به‌ترین جهان ممکن نباشد.
      به هنگام نگارش این متن نیز، این سوال در ذهن‌م بود. مثلا نویسنده جهان بدون درد برای حیوان خاص را ممکن می‌داند.
      یک سوال دیگر هم برای‌م مطرح است: آیا امکان اقامه استدلالی برای اثبات این گزاره وجود دارد که: «چیزهایی هست که ما نمی‌دانیم‌شان»؟

      حذف
  4. در موردِ ‌جواب‌‌تان به نکته‌ی دوم، تقریرِ اخیرتان هم دقیق نیست: جای "ممکن است" اشتباه است. احتمالاً منظور چیزی شبیه به این است (از کروشه برای نشان‌دادنِ دامنه‌ی عملگرِ امکان استفاده می‌کنم):

    اگر قبول کنیم که وجود خدای دانای مطلق ممکن است، قبول کرده‌ایم که ممکن است که [چیزهایی هست که ما نمی‌دانیم‌ اما موجودی هست که آن‌ها را می‌داند].

    و برایم روشن نیست که این چه نتیجه‌‌ی مهمی در بحثِ برهانِ شرّ می‌تواند داشته باشد.

    من هم با نوشته‌های این حیطه آشنا نیستم. اما علی‌القاعده کسانی که بحث می‌کنند متذکرِ نکته‌ای که گفتید هستند. یک بحثِ مربوطِ دیگر این است: استدلال کرده‌اند که بر خدا فرض نیست که جهانی که خلق می‌کند بهترین جهان باشد. نگاه به این مقاله شاید میزانِ دقتِ فیلسوفانِ تحلیلی در بحث‌های جهان‌ممکنی را هم نشان بدهد:

    http://www.jstor.org/discover/10.2307/2184329?uid=3739256&uid=2129&uid=2&uid=70&uid=4&sid=21100776805531

    سؤالِ آخرتان کمی عجیب است: آیا معقول نیست فرض کنیم چیزهایی هست که نمی‌دانیم؟ مثلاً تعدادِ برگ‌های درخت‌های کاخِ نیاوران در لحظه‌ی تحویلِ سالِ هشتادوهشت؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. در مورد تقریر، احساس می‌کنم تقریرم همان بوده که مدنظرم بوده است اما همان ایرادی که شما در تقریرتان به آن اشاره کرده‌اید، دامن‌گیر تقریر من خواهد بود: یعنی صرفا امکان وجود چنین مواردی را خواهم داشت و این به معنی وجود داشتن‌شان نیست. شاید این بخش کامنت‌م هم به همین اشاره داشته باشد: "البته هم‌چنان احساس می‌کنم در عبور از «امکان وجود دانای مطلق» به «وجود چیزهایی که نمی‌دانیم‌ش» مشکل خواهم داشت."
      البته اگر این به این مشکل توجه کنیم، تقریرم به همان تقریری که فرمودید برخواهد گشت.
      در مورد سوال: منظورم را خوب نرسانده‌ام: می‌توانیم اثبات کنیم که چیزهایی هست که ـ علی‌الاصول ـ نخواهیم دانست؟
      هرچند الان که نگاه می‌کنم، می‌بینم که این هم کمکی به من نخواهد کرد :)

      حذف
    2. ضمنا درباره لینک، خیلی جذاب بود. حداقل در حد صفحه اول برای ما که به جی‌استور دست‌رسی نداریم.
      اما جست‌و‌جوی مختصری کردم و دیدم مقالات دیگری با این عنوان و عناوین شبیه این وجود دارد. به نظر می‌رسد بحث بسیار جذابی باشد.

      حذف