۶ اردیبهشت ۱۳۹۱

یک شعر بگو جانا؛ اما آخرش را فعل بگذار


کی شعر ِ خون‌مان کم می‌شود؟ کی لازم است کتاب‌چه شعری را باز کنیم و شعری بخوانیم؟ شاید جواب‌ش این باشد: «زمانی که حرف‌های ساده نمی‌تواند منظورمان را برساند.» دیده‌اید آدم‌هایی را که عاشق می‌شوند؟ شعر خواندن‌شان هم بیش‌تر می‌شود. حرف‌هایی می‌خواهند بزنند که واقعا با کلام ساده گفتنی نیست. این جواب شاید نظیری باشد به حرفی که درباره موسیقی می‌زنند که هنگامی لازم است که دهان بسته می‌شود.
اما کدام شعر خوب است؟ گاهی می‌روم دیوان حافظ را باز می‌کنم و گاهی کلیات شمس را و گاهی کلیات سعدی را. گاهی بار و بندیل را جمع می‌کنم و می‌آیم دوره‌های نزدیک‌تر؛ مثلا شعرهای قیصر را، سهراب را و صدالبته فاضل نظری را تورقی می‌کنم. شهود من ـ که البته خیلی هم مورد وثوق نیست ـ شعرهایی را دوست دارد که با زبان ِ اکنون من هم‌راه باشد. وقتی شعر می‌خوانم، قرار نیست زبان‌م را بپیچانم؛ بل قرار است مفاهیمی فراتر از مفاهیم روزمره بریزم در همین زبان. گاهی فردی احساس می‌کند برای این کار، باید زبان را هم بپیچاند. پس جمله‌ها را کج و معوج به کار می‌برد و فراتر از آن، گاهی کلمات دوره‌های کهن را استفاده می‌کند. مثلا آوردن «ب» در اول فعل‌هایی مانند «ببست» کمی کهنه شده است. یا آن‌که «یا» را برای فعل استمراری بیاوریم: «گفتمی» به جای «می‌گفتم». در سبک‌شناسی این‌ها را جزو ویژگی مختص به دوره‌ خاصی از شعر می‌گویند که احتمالا الان گذشته است.
یادم نرود که سوال‌م این بود: کدام شعر خوب است؟ تا این‌جا تنها ویژگی سلبی‌ش را گفتم: این‌که با سبک دوره ما هم‌خوان باشد. اما ـ از نظر شهود من ـ یکی از ویژگی‌های ایجابی شعر‌ها، هم‌خوانی آن با طرز جمله‌بندی ماست. وقتی حرف می‌زنیم، معمولا فعل را آخر جمله می‌آوریم و به‌ندرت ساختار را تغییر می‌دهیم. شعری هم زیباست که با این ساختار شبیه باشد. نتیجه؟ نتیجه آن‌که گاهی شعرهایی زیبا می‌شوند که آخر مصراع‌هاش فعل است و نه کلمه. مثال شعر معروف فاضل نظری را یادتان هست:

از باغ می‌برند چراغانی‌ت کنند                   
تا کاج جشن‌های زمستانی‌ت کنند
پر کرده‌اند صبح تو را ابر‌های تار                   
تنها به اين بهانه که بارانی‌ت کنند
يوسف! به اين رها شدن از چاه دل نبند
اين بار می‌برند که زندانی‌ت کنند
يک نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست        
 از نقطه‌ای بترس که شيطانی‌ت کنند
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست              
گاهی بهانه‌اي‌ست که قرباني‌ت کنند

می‌بینید؟ یکی از زیبایی‌هاش ـ به‌گمان‌م ـ همین ساختار ساده جمله است. خب، ماجرای طاووس و هندوستان است البته. شعری که آخرش فعل باشد، ساده نیست سرودن‌ش. پیدا کردن فعل‌های هم‌قافیه سخت است؛ پس مجبور می‌شوی یک فعل خاص را انتخاب کنی و با آن قافیه بسازی. مثلا در همین شعر، «کنند» ردیف است و قبلا آن باید کلمات هم‌قافیه بیاید. این‌جا شاعر دست‌ش بسته‌تر است. باید شعری بگوید که بعضی کلمات‌ش مشخص‌اند و خب این دایره ابتکارش را محدود می‌کند.
سرتان را درد نیاورم. به گمان من، شعرهایی با این ساختار، با مزاج‌م سازگارتر است. اما شعرهای قدما چه‌طور؟ گاهی همین معیار را برای آن‌ها پیاده می‌کنم. شعرهای سعدی بسیار با این معیارها می‌سازد. هم ساده است و هم ساختارهای جمله‌هاش، روان است. این (+) یکی از ترجیع‌بندهای مشهور سعدی است با بیش از 200 بیت.
این‌جا، راز شعر نمایان می‌شود: من از زبان ساده‌ام می‌گریزم تا با شعر، آن‌چه را بگویم که در دل‌م نهفته است. اما کدام شعر؟ شعری که به زبان ساده‌ام نزدیک‌تر باشد. شعر، شاید همان زبان ساده باشد با یک فوت ویژه که تنها شاعر ِ کوزه‌گر، می‌دمدش.
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر