۲۷ تیر ۱۳۹۳

فرار از شاوشنک با اکانت فیس‌بوک

در فیلم «رستگاری در شاوشنک» اندی آدم کارکشته‌ای است که با زیر و بم بوروکراسی آشناست. رئیس زندانْ پول‌شویی می‌کند و  اندی را به کار می‌گیرد. اندی هم امکان ِ مکاتبه با اداره‌ها برای‌ش فراهم می‌شود. او هوشمند است؛ از طریق همین مکاتبات، برای خودش هویتی تازه می‌سازد؛ هویتی که در بانک‌ها و اداره‌ها ثبت شده است. برای او، برگه‌های هویتی هم صادر شده است. 
*     *     *
دنیا دنیای تصویرهاست. دنیا دنیای کدها و پس‌وردهاست. در این دنیا، هر فردْ مجموعه‌ای از دیتاهاست که در یک سرور ثبت شده است. مهم نیست که در عالم ِ واقعیت چگونه‌ای. مهم این است که چه تصویری از خود به جا گذاشته‌ای. مهم این است که رد پای تو در کجاست. شخصیت ِ تو نه در تعامل مستقیم با آدم‌ها که از طریق شبکه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد.
*     *     *
گاهی توی فیس‌بوک یا گوگل‌پلاسْ کامنت‌ها یا پست‌هایی می‌بینم که در نگاه ِ نخست، من را به شک وامی‌دارد. نمی‌توانم مکانیزم‌ش را به‌خوبی توضیح دهم. اما ساده‌ش این است که میان انتظارات‌م از نویسنده‌ی اغلب ناشناس و نوشته‌ش فرق است. خب ... می‌روم متن‌ش را گوگل می‌کنم. چندین بار برای‌م اتفاق افتاده است. متن ِ نویسنده کپی‌ای است از نوشته‌ای در جای دیگر. در یکی از موارد، فرد کپی‌کننده چند کامنت از نوشته‌ی کسی در گوگل‌پلاس را برداشته بود و در فیس‌بوک به‌عنوان کامنت‌ استفاده کرده بود. در یکی دیگر از موارد هم کسی در گفت‌و‌گو با صاحب پست، تکه‌هایی از مطالب یک وبلاگ ِ وزین را کپی کرده بود. 
*     *     *
حالتی را تصور می‌کنم که کسی با متن‌های دیگران برای خودش شخصیتی در فضای مجازی بسازد. کم‌کم دوره‌ای فرا می‌رسد که شخصیت اصلی فرد همان است که در همین شبکه‌ها می‌سازد. کم‌کم برای فرار از شاوشنگ، باید شخصیتی دیگر داشته باشیم. دوره‌ی حاضر ـ شاید بتوان مدرنیته نامیدش ـ امکان‌ش را فراهم کرده که شخصیتی داشته باشیم که نه خود ِ ما بلکه برساخته‌ای باشد که آگاهانه آجر‌به‌آجرش را روی هم چیده‌ایم.

دست‌به‌کار شوید. افکارتان را منظم کنید. ببینید شخصیت ایده‌آل‌تان کیست. حالا می‌توانید کم‌کم تکه‌های شخصیت‌تان را از جاهای مختلف گوگل کنید و در یک پروفایل بریزید. حواس‌تان باشد که منبعی نزنید. باید تلقی شود که آن متن‌ها از آن ِ خودتان است. آفرین ... شخصیت جدید‌تان مبارک. 

۲۰ تیر ۱۳۹۳

واقعیت چگال؛ دوربین و فوتبال

یکم
فوتبال است دیگر. می‌شود خیلی از اتفاقات ام‌روز ِ آن را با اتفاقات چند دهه‌ی قبل مقایسه کرد. مجری می‌گوید فلان اتفاقْ آخرین بار سال 1920 افتاده است اما هیچ تصویری از آن نداریم. 

دوم
پیش‌ترها یک مسابقه 90 دقیقه‌ای فوتبال را می‌شد در یک پاراگراف خلاصه کرد. هرچه می‌جستی، داده‌ای نمی‌یافتی تا به این پاراگراف بیفزایی. فقط می‌گفتی این دو تیم در قالب مسابقات بهمان دیدار داشتند و گل‌هایی رد و بدل شد و کارت‌هایی داده شد. همین. 
حالا اما ثانیه به ثانیه یک مسابقه فوتبال، بل فریم به فریم آن ثبت می‌شود. چشم دوربین‌ها تیزتر شده و هر صحنه‌ای با جزییات ضبط می‌شود. نه فقط کلوزآپ که لانگ‌شات و به قول فردوسی‌پور، سوپراکتسریم‌لانگ‌شات هم گرفته می‌شود. نود دقیقه همان نود دقیقه است. اما داده‌هایی که از این نود دقیقه در خاطره‌ها می‌ماند بسیار بیش‌تر از یک پاراگراف است. واکنش‌ تماشاگران، پرواز پرونده‌ای بر فراز ورزش‌گاه، خنده یکی از نیم‌کت‌نشینان، فریاد بازیکن‌ها، پرتاب شدن قطره‌های عرق بازیکن به هنگام دویدن، تکان خوردن پارچه‌ی پیراهن بازیکن و ... ؛ همه این‌ها ثبت می‌شوند.

سوم
بودریار می‌گفت کم‌کم تصویرها جای واقعیت را گرفته‌اند. انسان جامعه پسامدرن نمی‌تواند میان تصویر و واقعیت فرق بگذارد. تصویرها واقعیت را شبیه‌سازی می‌کنند و به جای آن می‌نشینند. شبیه‌سازی واقعیت را نشان نمی‌دهد؛ بل واقعیت را می‌سازد. ویژگی دنیای پسامدرنْ گسترش رسانه‌های جمعی است.

چهارم
کیفیت ِ دوربین‌ها به‌تر می‌شود و کم‌کم همان 90 دقیقه فوتبال، فریم‌های بیش‌تری را نتیجه می‌دهد. واقعیتی که از 90 دقیقه قرن بیستم ساخته می‌شود، چگال‌تر از واقعیتی است که همین 90 دقیقه در دهه 1920 می‌ساخت. کم‌کم واقعیت‌ها چگال‌تر می‌شوند. به دوران واقعیت‌های چگال خوش آمدید. بعید نیست هم‌اینک یک دوربین روی شما زوم کرده باشد. بخندید تا جزیی از واقعیت باشید. بگویید «سیب».

۱۳ تیر ۱۳۹۳

کنجکاوی؛ تقلیل فاصله زمانی و مکانی با چیزهای عجیب

گاهی کسی می‌نشیند گوشه‌ پیاده‌رو و مثلاً طراحی می‌کند یا با چوبْ آدمک‌هایی درست می‌کند؛ کم‌کم مردم دورش جمع می‌شوند. گاهی دهان‌به‌دهان می‌چرخد که فلان روز بهمان‌جا کسی را اعدام می‌کنند. با آن‌که معمولا این مراسم‌ها صبح ِ زود برگزار می‌شوند، اما مردم جمع می‌شوند تا ماجرا را ببینند. گاهی دوستی به‌مان می‌گوید: «یه خبر خوب دارم که دو روز دیگه به‌ت می‌گم!». ما کنجکاو می‌شویم و اصرار می‌کنیم که «همین الان بگو». صبر نمی‌کنیم که دو روز بگذرد.

کنجکاوی؛ ما آدم‌ها موجودات کنجکاو ایم. اما گاهی حسی در دل‌مان هست که می‌خواهیم قرابت‌مان با چیزهای عجیب و خارق‌العاده کم‌ باشد. مثلا از نزدیک ببینیم به هنگام اعدام چه اتفاقی می‌افتد؛ جای آن‌که بایستیم و از کسی بشنویم و تصویرسازی کنیم. دوست داریم زودتر مطلع شویم؛ نمی‌توانیم صبر کنیم که خبری را به‌موقع به ما بدهند. دوست داریم زودتر از موعد مطلع شویم تا حس کنجکاوی‌مان ارضا شود. «قرابت» هم از نظر «زمانی» است و هم از نظر «مکانی». چیزهایی هست که کیلومترها آن‌طرف‌تر اتفاق می‌افتند اما من هم‌زمان از آن خبر دارم (مثلا پی‌گیری اخبار روزانه). این‌جا بُعد زمان را درنوردیده‌ام.

دانستن چیزهایی که دیگران نمی‌دانند؛ دانستن چیزهایی که دیگران به‌سختی می‌دانندش؛ تجربه چیزهای خارق‌العاده؛ حضور داشتن به هنگام ساخته شدن یک اثر هنری؛ این‌ها چیزهایی مانند ارزش اند برای‌مان. داشتن‌شان به ما قدرت می‌دهد در قبال کسانی که فاقدشان اند. 

وقتی می‌خواهیم فوتبال ببینیم، تماشای «زنده»‌اش چندین برابر «غیرزنده»‌اش می‌ارزد. وقتی مسقتیم می‌بینیم‌ش، انگار فاصله زمانی‌مان با وقوع یک صحنه کم‌تر می‌شود. شاید بازی زیبایی در انتظارمان نباشد. اما «زیبایی» ویژگی محتوای فوتبال است. «زیبایی» باعث می‌شود یک فوتبال مانند یک فیلم سینمایی باشد که سال‌ها بعد هم بتوانیم ببینیم‌ش. اما حس ِ کنجکاوی ... حس ِ دانستن چیزها با کم‌ترین فاصله زمانی و مکانی از آن‌هاست که ما را تحریک می‌کند تا فوتبالی را «زنده» ببینیم. 

پ.ن:‌ 
گاهی حس «زیبایی» با حس «کنجکاوی» آن‌چنان کنار هم می‌نشینند که «نوستالژی» زاییده می‌شود. یادم است روزگاری برای بازی‌های استقلال می‌رفتیم استادیوم. یکی از بازی‌های خاطره‌انگیز استقلال بود؛ بازی استقلال و سپاهان. نیمه نخست، استقلال سه گل زد و نیمه دوم سه گل خورد. دقایق پایانی اما گل چهارم را استقلال زد و پیروز شد. این اولین بازی‌ای بود که قلعه‌نویی به‌عنوان مربی سپاهان با استقلال داشت. «زیبایی» بازی ـ آن‌چنان که بعدها هم بتوان به‌عنوان فیلم سینمایی آن را دید ـ هم‌راه شد با ارضای حس «کنجکاوی»؛ که من از نزدیک بازی را می‌دیدم. این‌گونه خاطره‌ی یک تجربه‌ی ناب برای‌م ساخته شد.