چگونه میتوان در ستایش «سکوت»، «سخن» گفت؟ گوینده اگر حقیقتا در مقام ستایش سکوت باشد لاجرم باید به لکنت بیفتد و خروج از این لکنت نمیشود مگر به مددی از ورای امکانات عالَم و به خواندن «رب اشرح لی صدری. و یسر لی امری. واحلل عقدة من لسانی. یفقهوا قولی.»
. . .
. . .
میتوانیم قصهای را تعریف کنیم که انتهایش این است: آدمها در دورهای به این نتیجه رسیدند که جهان ِ فینفسه را نمیبینند بل آن را بهواسطهی یک عینک درک میکنند. بعدتر فهمیدند میشود که عینکها متعدد باشند و بعد، پرسیدند که اصلا فارغ از این عینکها میتوان چیزی از جهان را دید؟ وقتی در پاسخ به این سوال درماندند، دیگر قبول کردند که هرکس میتواند جهان را از منظر عینک خود ببیند و نقل کند.
در این دوره هرکس میتواند جهان را از منظر خودش تعریف کند. همه میتوانند زبان باشند و سخن بگویند. تکنولوژی هم با این عصر همراه میشود و زمینهی سخن گفتن آدمها را فراهم میکند. همه میتوانند بلندگوی خودشان را داشته باشند و روایت خودشان از جهان را جار بزنند. همه میتوانند جهان را آنگونه که میبینند در فیسبوکشان تعریف کنند و همه میتوانند کانال تلگرامیشان را داشته باشند. همه میتوانند گوینده باشند.
. . .
معنای واژهها کجا تعیین میشوند؟ واژهها در پیوندشان با واژههای دیگر معنا مییابند. وقتی روایتهای متعدد از جهان به رسمیت شناخته شد، راحتتر میشد مثالهایی یافت که من و تو از واژههای مشترکی استفاده میکنیم که ظاهراْ معنای یکسانی دارند اما به خاطر جای داشتن در دل ِ شبکههای مختلف ِ معنایی، معنایشان متفاوت است. در چنین عصری، همزبانی (یعنی اینهمانی ظاهری میان دو معنای یک واژه) فراوان میشود و همدلی (یعنی اینهمانی واقعی دو معنای یک واژه یا حتی معانی واژگان مختلف) دستنایافتنی میشود. همزبانی عرصهای است که دو پادشاه میتوانند با هم سخن میگویند. امروزیاش میشود عرصهی دیپلماسی. همدلی اما جایی است که گدایی به شاهی مقابل نشیند. آدمهای همدل از افقهای مختلف تاریخ همدیگر را مییابند و با هم سخن میگویند و در یک مجمع مینشینند. داغ ِ دل ِ فیلسوف و عارف و رماننویس و شاعر گاهی چنان همدلشان میکند که انگار سالها همحجره بودهاند.
. . .
ما حرف میزنیم و تحلیل میکنیم و در فیسبوک، پست میگذاریم و کانال تلگرامی میزنیم و نظر میدهیم و روایتمان از جهان را سروشکل میدهیم. اما با چگالتر شدن روایتمان از جهان، معانی واژگانمان نیز چگالتر میشوند و رسیدن به همدلی سختتر میشود. آرامآرام بحران معنا ما را دربرمیگیرد؛ معنای واژه آنگونه که در ذهن توست در ذهن من نمیآید. وقتی رودرروی هم قرار میگیریم، انگار «گفتوشنود» میکنیم اما درواقع «گفتوگو» میکنیم؛ هر دو فقط حرف میزنیم و کسی حرف دیگری را نمیشنود. استعارهی چنین انسانی «دهان محض» است. ما دهان محض هستیم و گوش نداریم.
تصویرمان میشود همچون کسانی که دوشادوش راهی ِ بیابانی پُررمز و راز میشویم و در طول چند روز، کمکم میانمان فاصله میافتد و پس از چند هفته هر کداممان «تنها» مسیر را طی میکنیم و هیچ همقطاری نداریم. تنهای تنها. تنها میان برهوتی که با گام زدنمان بُعد تازهای از آن را «برمیسازیم».
. . .
آیا به جایی خواهیم رسید؟ آیا همه در این «تیه» الیالابد سرگردان نمیمانیم؟