بچهتر بودم؛ شاید ده-دوازده سال پیش. محمد رجبی تاریخ تمدن میگفت و با واسطهی دوستان، فیلمها و نوارهاش را پیدا کرده بودم و هر روز چندساعتی گوششان میدادم. جایی از این درسها، میگفت نسلهای ابتدایی ِ روشنفکران میخواستند بالاتر از مردم ِ عادی باشند اما آنقدر هم اهل اندیشه نبودند که به طبقهی اندیشمندان برسند. پس جایی در این میانه خانه کردند؛ نه از مردم ِ عادی بودند و نه در حلقهی اندیشهوران.
* * *
وقتی دانشآموز بودم، حس میکردم بعضی از معلمها ادبیات خاصی برای خودشان دستوپا کردهاند. اسمش را میگذارم گفتمان «درود بر شما». نوعی ادیبنمایی و مؤدبگویی که گاهی مبالغهآمیز میشد. این یکی، دو سال که خودم به کسوت تدریس درآمدهام و حشرونشر دیگر با بعضی از معلمها و کادریهای مدرسهها دارم، باز هم شمهای از این گفتمان را میبینمشان. همینجا بگویم که اینْ یک حسّ ِ شخصی است. کسی اگر موافق من نیست، شرمندهم که نمیتوانم حسم را و علل و نشانههاش را نشانش دهم. یحتمل همین یکی، دو خط مشخص میکند که ادعام آنقدرها هم سفت و سخت نیست.
گفتمان «درود بر شما». چه میشود که فرهنگیان (دقیقتر: بخشی از فرهنگیانی که من دیدهام) خواسته و ناخواسته به آغوش این گفتمان میافتند؟ من این گفتمان را با «قدرت» میفهمم. قدیمترها معلمها قدرت داشتند. آقا یا خانم معلم یحتمل باکلاسترین و داناترین فرد روستا یا محله میبود. آقا یا خانم معلمْ فرهیخته بود و نتیجتاً در عرصهی اجتماعی قدرت داشتند. بعدتر اما وضع تغییر کرد. دیگر فرهیختگی به معلم بودن منحصر نبود. شغلها و جایگاههای دیگری هم متولد شده بودند که فرهیختگی از سر و رویشان میبارید و البته دست یافتن بهشان آنچنان سخت نبود (حال آنکه در روزگار قدیمتر، جایگاههای فراتر از معلمی ـ مثل استادی دانشگاه ـ هم بود اما رسیدن به آنها دشوار بود). کمکم «قدرت» ِ طبقهی معلمها و اهالی مدرسه را از دستشان قاپیدند. حالا دیگر مرجع محله و روستا نبودند. پس دست به کار ِ جبران شدند (پ.ن1). آرامآرام رفتند سراغ گفتمانی که طبقهشان را متمایزتر کند. کمکم سعی میکردند «فرهنگی» دیده شوند. یکی از جلوههای فرهنگی بودن نیز استفاده از واژههای اصیلتر و پرطمطراقتر و البته رفتار ادیبمنشانهتر بود. گامبهگام گفتمان «درود بر شما» شکل گرفت. روی آوردن به گفتمان اینچنینی حکایت از آن دارد که نمیتوانستند با ابزاری غیر از ادبیات، خودشان را متمایز کنند؛ حالا شده بودند طبقهای که بالاتر از آدمهای عادی و روزمره مینشستند اما دست روی دستشان زیاد بود.
خلاف ِ جریان آب شنا کردن همیشه خاص است. گفتمان «درود بر شما» جریان یافت اما بعضی دریافتند که این گفتمان آنها را از دانشآموزان جدا کرده است. پس انقلاب کردند و از خود ِ این گفتمان فاصله گرفتند. انگار کردند که دانشآموزان دوست دارند معلمهاشان نه ادیبمنشانه که مثل خود ِ آنها همصحبتشان شود. اینجا بود که از دل ِ گفتمان «درود بر شما» فرهنگیانی سربرآوردند که حتی به شوخیدستی و متلکهای تینایجری روی میآوردند.
* * *
بزرگترهایی که گمان میکنند راه ِ درست تربیت را پیش گرفتهاند، خیال میکنند اگر کودکانه حرف بزنند، فرزندشان خوشش میآید. پس سعی میکنند مقاصد خودشان را، اندیشهی خودشان را در قالب اداهای کودکانه بریزند و با بچه صحبت کنند. لطیفهای هست که میگویند مادری با بچهش اینگونه حرف میزد که ناگاه بچه رو میکند بهش که: «چرا مثل آدم حرف نمیزنی؟!». این یک واقعیت است که اتفاقاً بچهها عالم ِ بزرگترها را دوست دارند. مایل اند که بزرگترها با آنها جدی صحبت کنند اما اندیشهی آنها را بفهمند. وقتی من ِ کودکْ از پلیاستیشن لذت ببرم اما مادرم بیاید و بگوید خاموش کن که میخواهم برنامهی آشپزی ببینم، حس میکنم که مادرم جایگاه پلیاستیشن در ذهن من را نمیفهمد. او مختصات اندیشهش شبیه من نیست. اما اگر مادری با بچهش جدی حرف بزند اما تلاش کند خودش را به مختصات اندیشهی فرزندش نزدیک کند و در تصمیماتش دخیلشان کند، به نظرم برای فرزند خوشایندتر است.
* * *
آنچه در بالا گفتم، حاصل ِ یک تأمل ناشیانه و نابلدانه بود که البته به خودم حق میدهم که منتشرش کنم. حالا اگر فرض کنیم که این ادعا درست باشد، حتی آن فرهنگیان ِ گریخته از گفتمان «درود بر شما» هم نمیتوانند مصاحب خوبی برای دانشآموزان باشند. شاید در لحظه، دانشآموزان خوششان بیاید که با او مصاحبت کنند اما چنین معلمی در ذهن آنها نمیماند.
همهی اینها را گفتم تا تجلیلی کرده باشم از معلمانی که در دورهی راهنمایی و دبیرستان داشتم و مثل آدمبزرگها با ما حرف میزدند و خودشان را کوچک نمیکردند اما مختصات اندیشهی ما را میفهمیدند.
پ.ن1: حواسمان باشد که اینجا دارم تسامحاً نوعی «اراده» را نسبت میدهم به این آدمها. اما فرایند یادشده حقیقتاً ارادی نیست. فضا و کانتکست است که ملت را به این سمت سوق داده است.
* * *
وقتی دانشآموز بودم، حس میکردم بعضی از معلمها ادبیات خاصی برای خودشان دستوپا کردهاند. اسمش را میگذارم گفتمان «درود بر شما». نوعی ادیبنمایی و مؤدبگویی که گاهی مبالغهآمیز میشد. این یکی، دو سال که خودم به کسوت تدریس درآمدهام و حشرونشر دیگر با بعضی از معلمها و کادریهای مدرسهها دارم، باز هم شمهای از این گفتمان را میبینمشان. همینجا بگویم که اینْ یک حسّ ِ شخصی است. کسی اگر موافق من نیست، شرمندهم که نمیتوانم حسم را و علل و نشانههاش را نشانش دهم. یحتمل همین یکی، دو خط مشخص میکند که ادعام آنقدرها هم سفت و سخت نیست.
گفتمان «درود بر شما». چه میشود که فرهنگیان (دقیقتر: بخشی از فرهنگیانی که من دیدهام) خواسته و ناخواسته به آغوش این گفتمان میافتند؟ من این گفتمان را با «قدرت» میفهمم. قدیمترها معلمها قدرت داشتند. آقا یا خانم معلم یحتمل باکلاسترین و داناترین فرد روستا یا محله میبود. آقا یا خانم معلمْ فرهیخته بود و نتیجتاً در عرصهی اجتماعی قدرت داشتند. بعدتر اما وضع تغییر کرد. دیگر فرهیختگی به معلم بودن منحصر نبود. شغلها و جایگاههای دیگری هم متولد شده بودند که فرهیختگی از سر و رویشان میبارید و البته دست یافتن بهشان آنچنان سخت نبود (حال آنکه در روزگار قدیمتر، جایگاههای فراتر از معلمی ـ مثل استادی دانشگاه ـ هم بود اما رسیدن به آنها دشوار بود). کمکم «قدرت» ِ طبقهی معلمها و اهالی مدرسه را از دستشان قاپیدند. حالا دیگر مرجع محله و روستا نبودند. پس دست به کار ِ جبران شدند (پ.ن1). آرامآرام رفتند سراغ گفتمانی که طبقهشان را متمایزتر کند. کمکم سعی میکردند «فرهنگی» دیده شوند. یکی از جلوههای فرهنگی بودن نیز استفاده از واژههای اصیلتر و پرطمطراقتر و البته رفتار ادیبمنشانهتر بود. گامبهگام گفتمان «درود بر شما» شکل گرفت. روی آوردن به گفتمان اینچنینی حکایت از آن دارد که نمیتوانستند با ابزاری غیر از ادبیات، خودشان را متمایز کنند؛ حالا شده بودند طبقهای که بالاتر از آدمهای عادی و روزمره مینشستند اما دست روی دستشان زیاد بود.
خلاف ِ جریان آب شنا کردن همیشه خاص است. گفتمان «درود بر شما» جریان یافت اما بعضی دریافتند که این گفتمان آنها را از دانشآموزان جدا کرده است. پس انقلاب کردند و از خود ِ این گفتمان فاصله گرفتند. انگار کردند که دانشآموزان دوست دارند معلمهاشان نه ادیبمنشانه که مثل خود ِ آنها همصحبتشان شود. اینجا بود که از دل ِ گفتمان «درود بر شما» فرهنگیانی سربرآوردند که حتی به شوخیدستی و متلکهای تینایجری روی میآوردند.
* * *
بزرگترهایی که گمان میکنند راه ِ درست تربیت را پیش گرفتهاند، خیال میکنند اگر کودکانه حرف بزنند، فرزندشان خوشش میآید. پس سعی میکنند مقاصد خودشان را، اندیشهی خودشان را در قالب اداهای کودکانه بریزند و با بچه صحبت کنند. لطیفهای هست که میگویند مادری با بچهش اینگونه حرف میزد که ناگاه بچه رو میکند بهش که: «چرا مثل آدم حرف نمیزنی؟!». این یک واقعیت است که اتفاقاً بچهها عالم ِ بزرگترها را دوست دارند. مایل اند که بزرگترها با آنها جدی صحبت کنند اما اندیشهی آنها را بفهمند. وقتی من ِ کودکْ از پلیاستیشن لذت ببرم اما مادرم بیاید و بگوید خاموش کن که میخواهم برنامهی آشپزی ببینم، حس میکنم که مادرم جایگاه پلیاستیشن در ذهن من را نمیفهمد. او مختصات اندیشهش شبیه من نیست. اما اگر مادری با بچهش جدی حرف بزند اما تلاش کند خودش را به مختصات اندیشهی فرزندش نزدیک کند و در تصمیماتش دخیلشان کند، به نظرم برای فرزند خوشایندتر است.
* * *
آنچه در بالا گفتم، حاصل ِ یک تأمل ناشیانه و نابلدانه بود که البته به خودم حق میدهم که منتشرش کنم. حالا اگر فرض کنیم که این ادعا درست باشد، حتی آن فرهنگیان ِ گریخته از گفتمان «درود بر شما» هم نمیتوانند مصاحب خوبی برای دانشآموزان باشند. شاید در لحظه، دانشآموزان خوششان بیاید که با او مصاحبت کنند اما چنین معلمی در ذهن آنها نمیماند.
همهی اینها را گفتم تا تجلیلی کرده باشم از معلمانی که در دورهی راهنمایی و دبیرستان داشتم و مثل آدمبزرگها با ما حرف میزدند و خودشان را کوچک نمیکردند اما مختصات اندیشهی ما را میفهمیدند.
پ.ن1: حواسمان باشد که اینجا دارم تسامحاً نوعی «اراده» را نسبت میدهم به این آدمها. اما فرایند یادشده حقیقتاً ارادی نیست. فضا و کانتکست است که ملت را به این سمت سوق داده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر