۲۵ فروردین ۱۳۹۳

خارخار پلاس: غولی که در شب ِ سیاه بر سنگی سیاه گام برمی‌دارد

منفی یک
تک‌تک‌ جمله‌های این پست، نگاه ِ من است و نه تعمیم. این یک گزارش است.

صفر
آغاز ِ هر فیلم سینمایی‌ای که زامبی‌ها یا ویروس‌ها در آن رشد می‌کنند صحنه‌ای است که مردم زندگی هموار و بی‌مشکل‌شان را ادامه می‌دهند اما در لایه‌های مخفی این زندگی، جایی که بسان سنگ ِ سیاه در تاریکی شب است، زامبی پیدا می‌شود و ویروس رشد می‌کند. گاهی شب‌هنگام سفینه‌ای در دل ِ مزرعه‌ای فرود می‌آید و موجودی از آن پیاده می‌شود و یک کشاورز بی‌چاره را از درون تهی می‌کند و خودْ جای‌گزین او می‌شود. این‌گونه ماجرا شروع می‌شود؛ درست از دل ِ ناپیدای یک تمدن. گویا باید از هالیوود ممنون باشم که کمک‌م کرده تا استعاره خوبی برای آغاز مطلب‌م بیابم.

یک
شبکه‌های اجتماعی را بشمریم: فیس‌بوک، پلاس و توئیتر. سرعت استریم‌های این سه را اگر مقایسه کنم، عکس ترتیبی است که گفتم: توئیتر می‌دود و پلاس تند گام برمی‌دارد و فیس‌بوک لک‌و‌لک‌کنان پیش می‌رود. پلاس را انتخاب می‌کنم؛ شبکه‌ای که باهاش دم‌خورترم و از بدو تولدش در کنارش بوده‌ام.
پلاس متن‌محور است حال‌آن‌که فیس‌بوک را بر اساس رابطه دوستی می‌فهمم‌ش. تابلوی آدم‌ها در پلاس متن‌هاشان است. مهم نیست نام اکانت‌شان چیست اما متن‌شان است که دیگران را جذب یا دفع می‌کند.

دو
پلاس نه یک URL که غولی است نشسته در پوست یک URL؛ درست مثل همان کشاورز ِ از درون تهی‌ شده‌ای است که حالا یک غول تازه جان‌ش را خریده است. غول ِ دنیای مدرن؛ یکی از غول‌های دنیای مدرن. اما غول‌های دنیای مدرن هیکل بزرگ و سر ِ تراشیده و بازوان تنومند و صدای غرش‌گون و تن ِ پرمو ندارند. غول ِ دنیای مدرن مرد متوسط‌اندامی است که کت‌و‌شلوار پوشیده و کراوات ِ خوش‌رنگی بسته و بوی عطرش از چند قدمی دماغ‌م را می‌خاراند. انگشتان باریکی دارد؛ از چند قدمی هم معلوم است دستان‌ش دستان ِ یک پشت‌ِ‌ـ‌‌میز‌ـ‌‌نشین است؛ بی‌که ذره‌ای خش و پینه بر آن مانده باشد. صدای‌ش ظریف و مؤدبانه است و چشمان‌ش نازک شده از بس لب‌خند بر لب دارد. پشت ِ میزی از چوب ِ گران‌قیمت نشسته؛ میزی که انگار کشتی بزرگی است در هیاهوی روزگار.

سه
غول دنیای مدرنْ زامبی است در لباس ِ زیبا. ناگهان خون‌آشامی می‌شود که تو را می‌مکد؛ مغزت را می‌مکد و مجبورت می‌کند به نوشتن. غول دنیای مدرن از تو نوشته می‌خواهد. بنویس! بنویس تا وجود داشته باشی. انگار کن که استریم پیش می‌رود و تو مجبور می‌شوی برای ِ بودن‌ت چیزی بنویسی. «می‌نویسم پس [داخل ِ گود] هستم.» داخل ِ گود ِ مجازستان. اما آیا کسی که روزگاری پای‌ش به کف گود خورده باشد، خارج از گود هم تواند بود؟
می‌گویند هرکه عزرائیل را ببیند، لاجرم می‌میرد. هیچ عزرائیل‌دیده‌ای نیست که زنده مانده باشد. چرا؟ چون چیزی را دیده که نبایست می‌دید. دوره پیشا‌ـ‌عزرائیل و پسا‌ـ‌عزرائیل متمایز است. کسی که عزرائیل را دیده است، دیگر نمی‌تواند بسان دورا پیشا‌-‌عزرائیلی‌ش زندگی کند. به همین سان، کسی که «ملتفت» شده است دیگر نمی‌تواند مانند بی‌خبران زندگی کند. هرکه روزگاری التفات پیدا کرده به این مجازستان، دیگر زندگی‌ش به حالت پیشین بازنمی‌گردد. هرکه غول ِ دنیای مدرن را دیده باشد، انگار است که عزرائیل را دیده. زندگی تازه‌ای را خواهد چشید.

چهار
غول ِ دنیای مدرن از زبان روزمره من استفاده کرده و استعاره ساخته. کلید «لایک» و «پلاس» ساخته. اما آن‌قدر استعاره‌ش حقیقی شده است که در زبان روزمره‌م از ادبیات استعاره‌شده غول ِ دنیای مدرن استفاده می‌کنم. نمونه‌ش: چه‌بسا بارها که دیده‌ایم کسانی در کامنت نوشته‌اند: «+»، «لایک به نوت»، «پلاس»، «صدتا پلاس» و...
غول آمده و زبان‌ش را ـ که روزگاری برآمده از زبان معمولی من بود ـ به من تحمیل کرده است. آیا استعاره در استعاره بد است؟ نمی‌دانم اما می‌دانم که نشان می‌دهد غول ِ قصه ما چه‌قدر تواناست که می‌تواند هرچه‌قدر که بخواهد زبان ما را «تاب» بدهد.

پنج
غول نشسته آن‌جا و مرا به نوشتن می‌خواند. بی‌که زوری به خرج بدهد تنها با نگاه خندان‌ش مرا مجبور می‌کند به نوشتن. وقتی که از نوشتن فارغ شدم، همان لب‌خندش را رنگ تمسخر می‌دهد.
غول مرا تهی کرده از اندیشه. آن‌چه می‌بایست می‌ماند و خیس می‌خورد، به اشاره انگشت ِ غول نوشته شد و ناپخته سوخت و نابُریده حرام شد. غول عینکی به چشمان‌م زد تا هر آن‌چه می‌اندیشم را در قالب «نوت» و «پست» و «کامنت» ببینم. غول ذهن مرا درنوردید. غول در دل ِ یک شب ِ تاریک آمد و زامبی‌وار مرا در خود گرفت. غول مانند مورچه‌ای که در دل ِ‌سیاه ِ شب بر تخته‌سنگ سیاهی گام برمی‌داشت آمد. غول مرا مثل ِ خودش کرد: یک «پلاس» ِ متحرک. این یک شبیخون بود.

شش
حالا که رسیده‌ام به این‌جا، هم‌چون معتادی که ملتفت است به اعتیادش، می‌بینم که همین نوشته هم به اشاره انگشت غول بود و پاک کردن‌ش را هم نتوانم. در فکر ِ انتقام از غول‌م.  




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر