مسیح که به صلیب کشیده شد، باران گرفت. جاری ِ آب با رگههای خونش همراه شد و تمام شهر را، آرامآرام، در خود گرفت. بنهور شنیده بود که عیسی برای مخالفانش دعا میکرد؛ پس شعله انتقام در دلش فروکش کرد. مادر و خواهرش که جذامگرفتههای گسیختهـازـجامعه بودند، با نم ِ باران شفا گرفتند.
عیسی که به صلیب کشیده شد، رحمت الاهی بارید و تمام شهر را در خود گرفت. قلب پرکینه بنهور تشفی گرفت و زشتیها و رنجهای مردمان پایان یافت. انگار باران بهاری گرفته باشد، موسیقی شادی پسزمینه را پر میکند و وجد میگیردمان. این ... شرح صحنههای پایانی «بنهور» است.
ویلیام هادسون را در ایران بیشتر با ترجمه ملکیان از اثرش پیرامون نگاه دینی ویتگنشتاین میشناسند. مقالهای دارد پیرامون عقلانیت و باور دینی که در مجموعهای حول محور الاهیات و جامعهشناسی منتشر شده. در جایی از مقاله میگوید که در تاریخ مسیحیت سه نوع دیدگاه درباب چرایی مرگ عیسی هست که برای هر کدام مثالی میآورد:
نخست نظریه کسی به نام اوریگن است که اعتقاد داشت شیطان انسان را در چنگال خود داشت و کمکم به سمت قهقهرا میبرد. خدا معاملهای کرد و روح مسیح را به او داد تا روح انسانها را آزاد کند. شیطان به امید آنکه روح مسیح را به چنگ آورد و آن را بفریبد، پذیرفت حال آنکه مسیحْ پسر ِ خدا بود و فریبناخوردنی. اینگونه خدا مردمان را از رنج ناشی از گناه نجات داد و در این راه، پسرش را قربانی کرد.
دومین نظریه را از آن ِ آنسلم میداند. انسانها آنچنان در گناه غوطه زده بودند که بخشش حاصل نمیشد مگر با پرداخت فدیهای عظیم. اما گناه آنچنان بزرگ بود که هیچ فدیهای از انسانها برای آن قابل تصور نبود. کسی باید قربانی میشد اما نمیتوانست انسان باشد. انسان کوچکتر از آن بود که فدیه چنان گناهانی باشد. پس میبایست کسی را قربانی کرد که هم خدا باشد و هم انسان. انسان باشد تا فدیهای از جانب انسانها باشد و خدا باشد تا فدیهای در شأن گناهان عظیم بشری باشد.
آبلارد را مبیّن سومین نظریه میداند. طبق نظر آبلارد، خدا عشق مطلق بود؛ از این رو، با فدا کردن مسیح ِ عزیز، کوشید انسان را از اراده معطوف به گناه برهاند و او را به سوی خیر بکشاند.
هر چه باشد، به بیان مسیحیت، انسان پس از مرگ عیسی نفسی میکشد و دوره تازهای از زندگیش را آغاز میکند. شاید بهسان ِ شب قدر ما مسلمانها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر