این واقعه رایجی در
پیادهروهای شهرمان است: سرت را پایین انداختهای و راهت را میروی که کسی دستش
را جلو میآورد و بروشوری را پیش روی تو میگیرد. مدتی است هر وقت با این صحنه
مواجه میشوم، بخش اخلاق ذهنم به خارش میافتد که حکم اخلاقی آن است که بگیرمش
یا نه. یک طرف ماجرا این است که فردی که غالبا تنگدست است به این شغل روی آورده و
طرف دیگر ماجرا این است که چنین مسئلهای منجر به حکم اخلاقی نمیشود. معمولا تا
چند قدم پس از این خارش، همچنان ذهنم درگیر است اما به لطف روزگار نیکو (پ.ن1)،
موضوع دیگری خودش را میچپاند توی کلهم که فراموشش میکنم. امروز عزمم را جمع
کردهام که دستکم مسئله را به همراه برخی احتمالاتی که به این ذهن ِ فوقدرگیر
میرسد، مکتوب کنم که شاید گشایشی شود.
گام خیلی مقدمات!
اصلا این بحث ارزش مطرح کردن دارد؟ خدایی دارد؟
بهگمانم دو نوع
مخالفت با طرح چنین بحثی قابل تصور است. یکم آنکه کسی بگوید: «موضوع پیشپاافتادهتر
از آن است که دربارهش بحث کنیم.» جواب ِ من به این سوال آن است که شاید موضوع پیشپاافتاده
باشد. اما دغدغه من این است که آیا این فعل، واجد حکم اخلاقی هست یا نه؟ منظورم از
حکم اخلاقی این است که اگر آن را انجام ندهم، مورد مذمت قرار بگیرم. وگرنه ممکن
است به این نتیجه برسیم که از نظر اخلاق، مذمتی در انجام دادنش نیست اما با این
حال، به سبب کمک به توزیعکننده این برگهها آن را خواهم گرفت (پ.ن2). اینجا ذهنم
میرود سراغ بحثی که در اصول فقه حول تعبدی بودن یا نبودن برخی اعمال مطرح میشود.
گاهی یک عمل بسیار نیکوست؛ مثلا برخی نمازها. اما اگر آن را به نیت اینکه خدا
گفته پس واجب است انجام بدهی، باطل خواهد بود. اما میتوانی با آرزوی دریافت ثواب
و بدون اعتقاد به وجوب انجامش دهی.
نوع دوم مخالفت آن
است که کسی بگوید: «تصمیمات اخلاقی آدمها شهودی است و در لحظه تصمیم میگیرند.
اینکه از قبل بحث و بررسی کنیم، فایدهای برای تصمیم ِ درـلحظه ندارد.» در پاسخ
میگویم من [أعنی حامد بدون رفرنس] توی ذهنم میزان اخلاقی بودن یک فعل را تابعی
از دو عنصر «انصاف» و «آگاهی» میدانم. هرچه انصاف و آگاهیم نسبت به جوانب یک
موقعیت تصمیم اخلاقی بیشتر کنم، میتوانم تصمیم اخلاقیتری بگیرم. پس به منظور
نزدیک شدن به اخلاقیترین تصمیم ممکن لازم است بکوشم انصاف و آگاهیم از موقعیت
اخلاقی بیشتر شود. تأملات اینچنینی درباره موقعیتهای فرضی ذهن را ورزیده میکند
تا در لحظه وقوع واقعه سریعتر و راحتتر به جوانب امر توجه کند و تصمیمی اخلاقیتر
بگیرد؛ به زبان خودمانیتر، این بحثها بهمنزله ورزش اخلاقی است برای روز مسابقه.
گام دوم: ادعای کسی
که مدعی است اخلاق حکم میکند این برگهها را بگیریم
خب این آدم توزیعکننده
کارش توزیع این برگههاست. من با گرفتن این برگهها کمک میکنم به سریعتر و راحتتر
شدن شغلش. با این کار، بهنوبهی خودم به او کمک میکنم تا درآمد بهتری داشته
باشد یا درآمد همیشگیش را در ازای رنج کمتری دریافت کند. این هم طبیعی است که
نیکوست.
تازه اگر کسی بگوید
شغلش است و دندهش نرم، باید پای لرزش بشیند؛ جواب میدهم که اگر این را قبول
کنیم، آنوقت نتایج ناگواری حاصل میشود. مثلا یک مأمور شهرداری کارش جمع کردن
آشغالهاست. چرا من باید با دیدن یک آشغال روی زمین، آن را بردارم تا کمکی به او
کرده باشم؟ اگر به خاطر شغل او، برگه را ازش نگیریم، اینجا هم به خاطر شغل مأمور
شهرداری لازم نیست کمکش کنیم. در صورتی که این نتیجه کمی نچسب است.
گام سوم: ادعای کسی
که مدعی است اخلاق حکم نمیکند این برگهها را بگیریم
دلیلی برای گرفتن
وجود ندارد. این آدم شغلش این است و خودش باید حساب کار دستش باشد. تازه اگر بیکه
نیازی به این برگه داشته باشم، آن را بگیرم، نوعی اسراف هم خواهد بود. اقدام به
گرفتن برگهای کردهام که هدفش انتقال اطلاعی به من بود اما من آن را یا روی زمین
انداختهام یا توی سطل آشغال. در هر صورت، هدف انتقال اطلاعات حاصل نشده است.
همچنین تشبیه
ماجرای توزیعکننده با مأمور شهرداری قیاس معالفارق است برادر! در مسئله مأمور
شهرداری، صرف «جمع کردن آشغال» اقدامی است اخلاقی. من به خاطر کمک به مأمور
شهرداری آن را برنمیدارم؛ بل به خاطر خوب بودن پاکیزگی و بد بودن کثیفی آن را
برمیدارم.
گام چهارم: حسن
ختام برنامه هم چند خط حرف از مادر عروس
انشاءالله که
توانسته باشم میزان نادانی و بیادعاییم را نشان داده باشم [به قول معروف، بیادعا
بودن ادعای کمی نیست!]. استدلالها را میتوان چکشکاری کرد؛ من اما صرفا به
دنبال طرح مسئله بودم و البته دوستتر دارم خارشی در ذهن کسی ایجاد شده باشد و این
استدلالها بیشتر شاخ و برگ بگیرند و تا شاید خدای اخلاق روزی یقهمان را نگیرد.
شوخی کردم؛ خدای اخلاق، خدای خوبی است؛ خدای عاشقانههاست.
پ.ن1: حکایت است که ژولیدهای
نان ِ خشک به آب گلآلود میزد و میخورد و در همان حال خدا را شکر میکرد. کسی
گذشت که فلانی! خدایی که به تو این نان ِ خشک و این آب گلآلود را داده چه جای شکر
دارد؟ ژولیده گفت: ابله! این شکر ِ من از صدتا فحش برای خدا بدتر است؛ أقول: نعوذ
بالله أن نهتک شأنه جلً جلاله.
پ.ن2: من [أعنی حامد
بدون رفرنس] توی ذهنم دو نوع اخلاق دارم: اخلاق اجتماعی و اخلاق سلوکانه. اخلاق
اجتماعی مبتنی بر «دیگری» است و اخلاق سلوکانه مبتنی بر رابطه من با مقصد سلوک
[مثلا خدای باری] است. ممکن است اخلاق اجتماعی چیزی را بد نداند اما اخلاق سلوکانه
آن را نادرست بداند. فتأمل.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر