۱۷ بهمن ۱۳۹۲

انسان به مثابه کد

بگذار یک خط فرضی بکشم بین دو دوره‌ای که البته مرزشان آن‌قدرها هم روشن نیست: دوره‌ای که اجدادمان سجلّ و برگه‌های احراز هویت نداشتند و دوره‌ای که همه‌مان به شکل کد در دفترهای گنده و حافظه کامپیوترهای آن‌چنانی ضبط شده‌ایم؛ کدهایی که قابل ره‌گیری‌اند. 

آدم‌ها آدم‌های شهرهای کوچک بودند. همه یک‌دیگر را می‌شناختند یا با چند واسطه کم به هم وصل می‌شدند. آدم‌هایی بودند که اگر قرار بود معامله یا مراوده‌ای داشته باشند، خود ِ خودشان مسئله اصلی بودند نه اسم و فامیل سجل‌ّ‌شان. گاهی غریبه‌ای می‌آمد و توی شهر ساکن می‌شد. روزهای ابتدایی طرد می‌شد اما کم‌کم حل می‌شد توی جامعه جدید؛ فارغ از این‌که زندگی قبلی‌ش چه بود و چه سرگذشتی داشته. حالا شده بود یک «تن» از آدم‌های شهر کوچک ِ جدید.

شهرها بزرگ شدند. قانون‌های جدی وضع شد. همه می‌بایست نام خانوادگی می‌داشتند و کم‌کم، آدم‌ها شدند نقطه‌هایی از یک گراف بزرگ که جای‌گاه و زاد و نسب‌شان مشخص بود. حالا همه می‌بایست در دیوان‌های رسمی نام و نشانی می‌داشتند؛ کد ره‌گیری می‌داشتند تا بشود تا فیها خالدون‌شان را هم رصد کرد. خوب یا بد؟ نمی‌دانم. اما فرصت چیزهایی را از دست دادیم. فرصت زندگی رازآمیز از کف‌مان رفت.

نخست آن‌که هیجان مطلع شدن از سرگذشت قبلی آدم‌ها را از دست دادیم. انگار کن سال‌ها بعد از فوت پدربزرگ‌مان می‌فهمیدیم در جوانی‌ش سرباز عاشقی بود که از غم فراق‌ دل کنده بود و با نامی جدید در شهری جدیدی زندگی‌ش را شروع کرده بود. این روزها شاید این هیجان ِ رازآمیز را هم بتوانیم داشته باشیم اما چیزی نیست که دست‌کم یک نفر از آن آگاه نباشد؛ برادر بزرگ پشت حافظه‌های کامپیوتر نشسته است و می‌داند که هرکسی از کجاست و به کجا رفته است؛ هرکسی یک کد ره‌گیری دارد. برادر بزرگ را البت کوچک‌تر از خدا گرفته‌ام؛ خدا در این بحث‌مان مفروغ‌عنه است. 

دیگر چه چیز را از دست دادیم؟ آن روزها می‌توانستیم زندگی‌های متعددی را تجربه کنیم. می‌توانستیم فارغ از اسم و سجلّ برویم شهری دیگر و دوباره از نو شروع کنیم. می‌توانستیم تنها کسی باشیم که ـ مجددا: فارغ از خدا ـ رازهای زندگی‌های سابق‌مان را می‌دانیم. این روزها هم شاید شدنی باشد این دل کندن‌ها اما سخت است. سخت است رها شدن از دست کدهای ره‌گیری. رها شدن از دست کسی که تمام زندگی‌مان را می‌داند. همین چند سال پیش بود که به لطف پر کردن فرم‌های یارانه، فرزند گم‌شده خانواده‌ای پیدا شد. شاید این یک نتیجه خوب ِ این ماجراست اما نشان می‌دهد حتی اگر گم شوی، درواقع گم نشده‌ای؛ بل نقطه‌ای هستی که از گوشه‌ای از گراف به گوشه دیگری از گراف نقل مکان کرده‌ای. هنوز پیش چشمان برادر بزرگ هستی. 

این روزها، این که من من‌م مهم نیست؛ این‌که من یک کدم مهم است. این‌که یک گوشت‌و‌خون‌داری هستم که زمان و مکان‌مندم مهم نیست بل این‌که جای‌گاه‌م در کجای این گراف بوروکراسی است مهم است. شاید از همان روز ِ نخست ِ حیات روی این کره خاکی، خط سیر آدم‌ها را خدا می‌دانست و می‌داند؛ اما او خداست. خدایی که علاوه بر دانای کل بودن، خیرخواه مطلق هم هست انگار. اما این روزها، خط سیر ما آدم‌ها دست آدم‌هایی شبیه خودمان است. آدم‌هایی که مثل جادوگرانی که با دانستن اسم فردی جادوی‌ش می‌کردند، می‌توانند جادوی‌مان کنند. کم‌کم داریم کدهایی می‌شویم که در اعماق حافظه‌های ابررایانه‌ها دفن شده‌اند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر