۱۶ بهمن ۱۳۹۲

آدم‌ها توی رمان‌ها روشن‌فکرترند

در طراحی ـ مثلا سایت ـ گویا قاعده‌ای است که اگر بخشی از یک تصویر را حذف کنید، مخاطب آن را در ذهن‌ش می‌سازد.
*     *     *
فیلم خوشه‌های خشم (The Grapes of Wrath) ـ که اقتباسی است از رمان اشتیان بک ـ داستان خانواده‌ای است که در دوران رکود آمریکا مجبور به مهاجرت می‌شوند. هسته‌ی مرکزی داستان، جوانی است با نام «تام جود» که شخصیت‌های فیلم در نسبت با او تعریف می‌شوند. چهار سال به جرم قتل در زندان بود و حالا آزادی مشروط گرفته است. 

چند لحظه مانده به انتهای فیلم و در آخرین حضور تام جود بر صحنه، در خاموشی شب و نجواکنان در گوش مادرش، خطابه‌ای می‌خواند؛ خطابه‌ای که قرار است دل مادر را که از فراغ او ناراحت است، آرامش ببخشد:
من همه‌جا خواهم بود؛ هرجا که نگاه کنید. هرجا که نزاعی باشد و مردمان گرسنه بتوانند چیزی بخورند ... من آن‌جا هستم. هرجا که یک پلیس مرد ِ بیچاره‌ای را زیر مشت و لگد گرفته، من آن‌جا خواهم بود. هرجا که بی‌چار‌ه‌ها از عصبانیت فریاد می‌زنند، من آن‌جا خواهم بود. جایی خواهم بود که بچه‌ها می‌خندند در حالی که گرسنه‌اند و البته می‌دانند که سوپ آماده است. و زمانی که مردم همان‌ را که می‌کارند می‌خورند و در خانه‌هایی که خودشان ساخته‌اند زندگی می‌کنند، من آن‌جا خواهم بود.
این خطابه کمی روشن‌فکرانه است برای من. منظورم از روشن‌فکرانه ادبیات و نحوه بیان دغدغه است و ربط چندانی با معنای متعارف از «روشن‌فکری» ندارد. وقتی فیلم را می‌بینم، نوعی ناسازگاری می‌بینم میان پیشینه رفتاری تام جود و این خطابه دقایق پایانی. 
*     *     *
توی رمان‌ها آدم‌ها روشن‌فکرترند. حرف‌های پرمغزتر می‌زنند. از دهان کشاورز ساده‌ای حرفی شنیده‌ می‌شود که شاید بتوان بطن‌بطن‌ش را شکافت و ساعت‌ها درباره‌ش مباحثه کرد. توی رمان‌ها آد‌م‌ها می‌توانند مانیفست‌وار حرف بزنند حتی اگر رباخوار چاقی باشد که حوصله نفس کشیدن نداشته باشد. دفع دخل مقّدر کنم که منظورم آن نیست که کشاورز ساده یا رباخوار معانی و مفاهیم بزرگی در ذهن ندارد. تمام سخن‌م در «زبان» است؛ زبانی که آن مفاهیم را به شکل ملموس و قابل انتقال بیان می‌کند. آدم‌ها در مفاهیم و معنای زندگی می‌توانند کاملا یک‌سان باشد اما لفّاظی کار هر کسی نیست. در رمان‌ها اما شخصیت‌ها لفّاظ‌اند. 

اگر رمان «خوشه‌های خشم» را می‌خواندم، لفاظی تام جود ـ شاید ـ برای‌م پذیرفتنی می‌بود اما لفاظی‌ش به‌عنوان کاراکتر یک فیلم مصور کمی نچسب است. تفاوت در چیست؟ بضاعت مزجاة فکری من گمان می‌کند این تفاوت در قوه‌ی «خیال» است. 

وقتی رمان می‌خوانم، قوه خیال ِ من ناگفته‌های رمان را می‌سازد. هرچه‌قدر نویسنده بکوشد تصویر ذهنی‌ش را بعینه به من منتقل کند، باز هم جاهای خالی‌ای خواهد ماند که من خواهم ساخت. مکث طولانی میان حرف‌ها، نحوه قدم زدن، نحوه پرتاب کردن ته‌سیگار، کم و زیاد بودن برق چشم، قوز پشت هنگام خیره ماندن، تُن صدا، منظره اطراف، محیط پیرامونی و ... از همه این‌ها مهم‌تر، من ِ خواننده ممکن است سرعت خواندن‌م کم یا زیاد باشد و عمیقا تجربه کرده‌ام که متن ِ آرامی را اگر تند بخوانی شاید خشن برداشت‌ش کنی. اما من چه‌گونه تصویر را کامل می‌کنم؟ به‌گمان‌م هرچه از متن می‌گیرم را با تصویری ذهنی می‌آمیزم. ملغمه‌ای می‌شود از متن و تصویر ذهنی من. از این رو، همان خطابه پایانی کمک می‌کند به ساخته شدن تصویر تام جود نه آن‌که تام جود کسی غیر از آن خطابه باشد. با شنیدن خطابه، تصویر ذهنی‌م را جوری بالا و پایین می‌کنم که «تام جودی که بتواند چنان خطابه‌ای بگوید» را داشته باشم. در فیلم اما من تام جود را بتمامه می‌بینم و جای کم‌تری برای خیال‌پردازی خواهم داشت. 

البته ادعای من نه جامع است و نه مانع.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر