خیال ِ خودم را راحت کنم که این پست قرار نیست جواب باشد؛ بل تنها چندوچون سوالی آشفته را میکاود تا شاید بتواند راه ِ پاسخ دادن به آن را هموارتر کند؛ تازه اگر بتواند (و تازهتر اگر سوال را پیچیدهتر نکند).
چندروز پیش، یک تبعه افغانی ِ ساکن ِ ایران، چیزی نوشت درباره نحوه برخورد نامناسب [(؟) العهدة علی الراوی] پلیس ایران با او. چندین بار توی شبکههای اجتماعی منتشر شد و کامنتی مرا درگیر خودش کرد. کسی چیزی به این مضمون نوشته بود که از کجا معلوم واقعا پلیس این کار را کرده و از کجا معلوم، هدف ِ نویسنده سیاهنمایی نبوده است. این ایده یکی از مسئلههای قدیمیم را زنده کرد که «دقیقا تا کجا انشاءالله گربه است؟»*
گاهی ما با مسئله مبهمی روبهرو میشویم که شاید خطوط قرمزمان را خطخطی کند. چرا «مبهم» و چرا «شاید»؟ چون نمیدانیم واقعا با خط قرمزمان بازی شده یا نه. اما این را میدانیم که اگر بازی شده باشد، سکوت جایز نیست. بگذارید چند مثال بیاورم تا منظورم روشنتر شود:
یکم) یک فمنیست خبر مبهمی میشنود که طی آن، حقوق زنان یک شرکت نصف شده است؛ از جزییات خبر بیاطلاع است اما.
دوم) یک دیندارْ جستهگریخته میشنود که کسی علیه یکی از مبانی اعتقادی او، حرفهایی زده؛ از جزییات ادعای آن طرف، بیاطلاع است اما.
سوم) یک آریایی (عاریایی؟) میشنود که فیلم سینماییای ساخته شده که در آن، آریاییها موجوداتی وحشی نشان داده شدهاند؛ از اینکه واقعا چنین فیلمی ساخته شده یا نه، بیاطلاع است اما.
فرض کنیم که در موارد بالا، بهراحتی نمیتوان به جزییات واقعه دست پیدا کرد. حالا چه کار باید کرد؟ به خاطر اهمیت ِ زیاد خط قرمز، به همان تعارض ظاهری بسنده کرده و اعتراض کنیم؟ یا آنکه «انشاءالله گربه است»ی بگوییم و بیخیال بگذریم از کنار ماجرا؟
یک سمت بام، پخته شدن است بیکه بفهمیم. یحتمل داستانش را شنیدهاید که قورباغه اگر در ظرف آب باشد و کمکم دمای آب بالا برود، بیکه بفهمد، پخته میشود؛ حساسیتش را از دست میدهد مثل یک سنگ ِ بیاحساس نسبت به گرما. خب بعدش هم میمیرد به خاطر این بیرگی. حساس نبودن به خط قرمزها هم چیزی است شبیه ماجرای این قورباغه که منجر به مرگ میشود. شاید گاهی لازم باشد در مواردی که احتمال ناچیزی وجود دارد که خطوط قرمزمان نفی شده، صرفا به خاطر اهمیت بالای خط قرمزمان، واکنش نشان دهیم تا کسی جرأت نکند آن را پایمال کند.
سمت دیگر بام، زود قضاوت کردن و بیجهت رگگردنی شدن است. اینکه مسئله آنقدرها که فکرش را میکردیم، حاد نبوده و حتی ممکن است از نتایج مواجهه زودهنگاممان هم پشیمان شویم. مثلا ممکن است کمی بعدتر اطلاعات جدیدی به دستمان برسد که متوجهمان کند ماجرا چیز دیگری بود و تصویری که داشتیم، بالکل مغایر بود با واقعیت.
البته یادمان نرود که ماجرای «انشاءالله گربه است» بسیار مرتبط است با «آرزواندیشی». کسی که نوعی وابستگی قلبی به نظام سیاسی کشورش دارد، سعی میکند تا حد امکان، در پذیرفتن ِ اشتباه پلیس ِ کشورش شبههافکنی کند. یا کسی که دوست دارد بهانهای به دست بیاورد برای مطرح کردن ادعاهای فمنیستیش، ته ِ دلش تمام وقایع آن شرکت را جوری تبیین میکند که حقوق زنان زیر پا رفته باشد. یا کسی که حوصله اعتراض مبتنی بر غیرت ملّی را ندارد، مایلتر است آن فیلم سینمایی را جوری توجیه کند که منافاتی با بد بودن آریاییها نداشته باشد و ...
حالا سوال چندتا شد: دقیقا حد «انشاءالله گربه است» کجاست؟ اصلا آیا میتوان حد دقیقی برایش تعیین کرد؟ همچنین، اگر کسی به خاطر دلبستگیش به یک طرف دعوا، حد «انشاءالله گربه است» را جابهجا کرد، از کسوت انصاف خارج میشود یا نه؟
*حکایت است طلبه جوانی کلهسحر لباس تمیز پوشید و راه افتاد تا دوگانهی صبح را در مسجد بخواند. سگی از جوی آب بیرون آمد و تکانی به خودش داد تا خیسی جوی را از خودش بتکاند؛ تکاندن همانا و پاشیدن قطرههای آب به جامهی طلبه جوان همانا. طلبه با خودش حساب کرد که حوصله برگشتن و تعویض لباس و ... را ندارد. کمی فکر کرد و گفت: «انشاءالله گربه است» و راهش را کشید و رفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر