۱۷ تیر ۱۳۹۲

با راننده‌های تاکسی مهربان باشید یا: «حس ِ یک لوزر بودن»

درست پنج سال دیگر! درست پنج سال دیگر در چنین روزی من کجای این جهان خواهم بود؟ دارم اوضاع فعلی و شرایط دور و برم را وارسی می‌کنم که ببینم پنج سال دیگر چه وضعیتی خواهم داشت. با صادق و امیر سر ِ جواب‌های محتمل‌مان چانه می‌زنیم. اول می‌گویم شاید سی‌سالگی‌مان بتوانیم مثل آدم‌های عادی زندگی کنم و بعد، خودم جواب‌م را می‌دهم که یحتمل حول و حوش سی‌سالگی‌مان هم می‌گوییم: «شاید سی و پنج‌سالگی شبیه آدم‌های عادی شغل و زندگی داشته باشیم!»‌ و همین‌طور تا روزهای آخرمان سیر می‌کنیم.

کم‌کم هم‌رأی می‌شویم که آخر و عاقبت‌مان همان است که باید باشد: «تاکسی می‌خریم و روی تاکسی کار می‌کنیم.» بعد، سر یکی از ظهرهای گرم تابستانی، وقتی لنگ‌م را از پنجره آویزان کرده‌ام که تیر ِ آفتاب سرم را نزند و یکی، دو تا مسافر هم توی ماشین‌م افتاده‌اند به خماری آفتاب، برای‌شان زبان می‌گیرم که:

"بعله ... شوما از جوونی ما خبر ندارین که ... من خودم می‌خواستم برم دانش‌گاه‌های آمریکا ... دانش‌گاه‌های در ِ پیت نه‌ها! ... دانش‌گاه نوتردیم و میشیگان ... اصن شوما اسم اینا رو تا حالا شنیدین؟ ... خیلی خفن‌ان ... داشتم می‌گفتم ... نشد ولی ... خوردیم به گرونی دلار ... شوما یادتون می‌آد دلار یه دفعه کشید بالا؟! ... مستقیم؟! بیا بالا ... آ باریکلّا ... همون موقع ما می‌خواستیم بریم اونور آب ... نشد اما ... چی؟ ... مدرک‌م چی بود؟ ... نگفتم مگه؟ ... ارشد رو گرفتم و رفتم دکترا ... اگه یادت باشه اون موقع ارشد آزمونی بود ... درست‌ه ... داداش‌ت رتبه یک شد اما کار نبود ... دکترا قبول شدم اما گفتم واسه چی خو ... دو سال زودتر بیام رو تاکسی کار کنم هم دو سال‌ه ... هرچی پول داشتیم هم با بچه‌ها زدیم به کار قمار ... هه هه ... نه از این قمارها که ... گفتیم یه سایت می‌زنیم بشه سایت اول ایران ... کلی وقت و پول خرج‌ش کردیم اما ته‌ش چی؟! ... هیچی شدیم بی‌پول و عمرمون به فنا رفت ... از مادرمون خدابیامرز یه مقدار پول قرض کردیم و با قرض و قوله این لکنته رو خریدیم ... آزادگان؟! ... از من به تو نصیحت داداش ... هرچی بیش‌تر بری سراغ مدرک ... پفیوز عوضی! گاوتو فروختی اومدی ماشین خریدی؟! .... می‌بینی آقا؟! ... می‌بینی چه احمقایی پیدا می‌شن ... یه راه‌نما هم نزد بی‌پدرمادر ... چی داشتم می‌گفتم؟! ... پیاده می‌شید؟! ... همین جا؟! .... یه لحظه صب کنین ... این که گوشه نداره داداش؟! ... ینی چی آخه؟! ..."  

یحتمل یکی از همان مسافرها هم می‌رود توی توئیتر یا فیس‌بوک یا پلاس‌ش می‌نویسد: "راننده‌های تاکسی همه‌شون یه پا خالی‌بندند! امروز یه راننده خورد به پست من که ..." 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر