۲۵ تیر ۱۳۹۲

پل گیشا؛ پلی میان خاطرات نوجوانی و زندگی فعلی‌م

سوم راه‌نمایی بودم. موسسه‌ای توی تهران کلاس ِ المپیاد ریاضی برگزار کرده بود و اطلاعیه‌ش را به مدرسه ما هم رسانده بود. من هم ثبت‌نام کرده بودم و هر هفته جمعه‌ها، می‌آمدم تهران. تاکسی‌های خطی کرج ـ انقلاب را سوار می‌شدم و از انقلاب، کارگر شمالی را بالا می‌رفتم تا برسم به بیمارستان قلب. پیاده می‌شدم و حدود دویست قدم به سمت چپ می‌رفتم. کلاس‌ها توی دانش‌کده اقتصاد دانش‌گاه تهران تشکیل می‌شد. 


پل گیشا را همیشه از دور می‌دیدم. برای من که تهرانی نبودم و آدرس‌ها را دست‌و‌پاشکسته می‌شناختم، کمی آن‌ورتر از ورودی دانش‌کده اقتصاد، آن سوی دنیا بود. هیچ وقت قدمی آن‌طرف‌تر نگذاشتم. احساس می‌کردم این‌طرف تهران است و آن طرف جایی دیگر.

کارشناسی ارشد که قبول شدم، قرار بود برای ثبت‌نام بیایم دانش‌گاه تربیت مدرس. به دوست گفتم من تهران را خوب بلد نیستم و به خاطر پیشامدی در کرج، باید صبح زود بروم برای ثبت‌نام و زود هم برگردم. دوست هر روز از کرج می‌رفت تهران سر ِ کار. گفت مسیرم به دانش‌گاه‌ت می‌خورد بیا. از کرج راه افتادیم و ستارخان را گذراندیم و رسیدیم به پل آزمایش. از آن‌جا هم رفتیم پل گیشا و دانش‌گاه. ثبت‌نام کردم و برگشتم. آن‌ورتر از دانش‌گاه را از دور نگاهی کردم و چون فعلا کاری نداشتم، بی‌خیال‌ش بودم. همین‌که مسیر رفت‌و‌آمد از کرج به دانش‌گاه را بلد باشم کافی بود. 


گذشت و گذشت تا روزی یکی از هم‌کلاسی‌ها گفت پدرش را می‌خواهد بیاورد بیمارستان قلب و آدرس‌ش را نمی‌داند. گفتم خب از کارگر سوار می‌شوی و می‌آیی بالا و می‌رسی به بیمارستان قلب. چند روز بعدش مرا دید و گفت بیمارستان قلب همین‌جا کنار دانش‌گاه است. ناگاه جرقه‌ای توی کله‌م زد؛ جرقه‌ای حاصل از برخورد دو تصویر. کم‌کم تصویر سوم راه‌نمایی توی ذهن‌م پررنگ‌تر شد و مثل قطعه‌ای پازل چسبید به تصویری که از نقشه فعلی در ذهن داشتم.

آن‌روزها که سوم راه‌نمایی بودم، نسبت به پل گیشا و اطراف‌ش بی‌خیال بودم. نمی‌دانستم که سرنوشت و آینده‌م به همین پل گره خورده است. پل گیشا برای من نه یک پل جغرافیایی، که پلی است میان خاطرات نوجوانی‌ و زندگی فعلی‌م.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر