انگار کن دو نفر نشستهاند روبهروی هم و میخواهند حرف بزند. این را هم میدانیم که در همان موضوعی که دربارهش چانه میسایند، با هم اختلاف نظر دارند. چهقدر گفتوگویشان طول میکشد؟ پایان گفتوگویشان چه اتفاقی ممکن است بیفتد؟
پاسخهامان بیشک دقیق نیست اما گمان میکنم میتوانیم با تقسیمبندیهایی، کمی خودمان را به جوابها نزدیک کنیم. اما قبلش بگذارید اهمیت این سوال را کمی بالاوپایین کنیم. چرا این سوالها مهماند؟ جواب ساده من این است که در ـ نگاه ـ نخست برخی از حالتها ارزشمند و برخی بیارزشاند. مثلا احساس میکنم گفتوگوی طولانی ارزشمندتر از گفتوگوی کوتاه است. یا گفتوگویی که آخرش فحش و دعوا نباشد، بهتر از آن است که باشد. گفتوگویی که مخهامان را نساید، بهتر از گفتگویی است که بیحوصلهمان کند. وقتی بعضی حالات آن ارزشمند هستند، پس میتوانیم تلاش کنیم که خودمان را به آنها ـ درواقع به ارزشها ـ نزدیک کنیم. برای نزدیک شدن هم باید بدانیم چه چیزهایی باعث میشوند این حالتهای ارزشمند ایجاد شوند. در ضمن این سوالها، بعضی از این «چیزها» را مشخص میکنیم.
حالا برویم سراغ جواب دادن به دو سوال:
- چهقدر گفتوگویشان طول میکشد؟
- پایان گفتوگویشان چه اتفاقی ممکن است بیفتد؟
برای این کار، من یک تقسیمبندی ساده میکنم. آدمها را یارکشی میکنم و توی چندتا تیم میاندازم. در مرحله یکم، سادهترین و شخصیترین تقسیم را انجام میدهم: آدمها یا مثبتاند یا منفی. مثبت یعنی آدمهایی که همفکر مناند و منفی یعنی آدمهایی که همفکر من نیستند. اینجا منظورم از منفی، «بد» نیست. صرفا نامگذاری سادهای کردهام که راحتتر بتوانیم بهشان اشاره کنیم. چرا این تقسیمبندی شخصی است؟ چون میان ماه من با ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است. هرکس ماه ِ خودش را ـ اندیشه خودش ـ را بهتر میداند و لزوما این اندیشهها یکسان نیستند.
حالا هر دو دسته آدمها (مثبتها و منفیها) خودشان دو گروه میشوند: گروهی که دلیل میآورند و گروهی که نمیخواهند دلیل بیاورند. وقتی میگویم «دلیل»، هر چیزی را شامل میشود؛ حتی خرافه. یعنی اگر کسی بگوید من به سبب گفته فلان رمال این عقیده را قبول دارم، بالاخره دلیل آورده است. قبول دارم که با این وسعت معنای دلیل، آدمهای بیدلیل خیلی کم (یا حتی بیمصداق) بشوند. اما بهگمانم این تقسیم کمک خوبی بهمان میکند.
تا حالا چهار گروه ساختهایم. حالا هر کدام از گروههای دلیلدار را دو دسته میکنیم: آنهایی که نمیتوانند خود ِ دلیلهاشان را اثبات کنند و آنهایی که میتوانند. این مهمترین تقسیم است. قصدم این است که درباره این تقسیم، بیشتر صحبت کنیم.
من میگویم به گفته یک آدم، حرفی را پذیرفتهام. طرف مقابل می"گوید: «آن آدم را شرمند! نمیپذیرمش.» اینجا دو حالت دارد. یا میتوانی صادق و آگاه بودن آن آدم را اثبات کنی یا نمیتوانی. اگر نمیتوانی، نباید هم توقع داشته باشی طرف مقابل حرفت را بپذیرد. این تقسیم مهم است، زیرا قسمی که نمیتواند دلیلش را اثبات کند، معمولا سرسختتر پای حرفش میایستد. به دلیلش ایمان دارد؛ بهگونهای که راهگشا بودن آن را قطعی میداند و تو هر چهقدر دلیل بیاوری برایش، کوتاه نمیآید.
خب، تا حالا شش گروه را ساختیم.
یکم: آدمهای مثبت با دلیلی که میتوانند خود ِ دلیلشان را اثبات کنند؛
دوم: آدمهای مثبت با دلیلی که نمیتوانند خود ِ دلیلشان را اثبات کنند؛
سوم: آدمهای مثبت بیدلیل؛
چهارم: آدمهای منفی با دلیلی که میتوانند خود ِدلیلشان را اثبات کنند؛
پنجم: آدمهای منفی با دلیلی که نمیتوانند خود ِ دلیلشان را اثبات کنند؛
ششم: آدمهای منفی بیدلیل.
باید بگویم که وقتی از «اثبات کردن» حرف میزنم، منظورم برهان آوردن نیست. پس ممکن میدانم که کسی دلیل یا حرفش را بتواند اثبات کند، اما طرف مقابل قانع نشود. بنابراین بر من لازم است که ابهام «اثبات کردن» را کم کنم. من معتقدم اثبات کردن یعنی در مسیر منطق و انصاف گام برداشتن؛ همین.
حالا برگردم به جواب سوالها: متاسفانه یا خوشبختانه جوابش با خودتان است. دو تا صندلی بنشانید جلوی پیشانیتان و حالات مختلف گفتوگو بین این شش تیم را تصور کنید. گمانم این است که تنها گفتوگوی آدمهایی از گروههای اول و چهارم است که بیشتر طول میکشد و سرانجام با خوشنودی طرفین تمام میشود. البته این خوشنودی به معنی قانع شدن یکی از طرفین نیست و ممکن است همچنان بر موضع خودشان باقی باشند و حرف طرف مقابل را نپذیرند. در مابقی گروهها، یا بحث ادامه نمییابد یا آخرش به فحش و دعوا ختم میشود.
پ.ن: شاید کل تقسیمبندیها توضیح واضحات به نظر بیاید. قبول دارم. اما نشان میدهد که مثبت یا منفی بودن آدمها مهم نیست. مهم دلیلمند بودن و دنبال کردن مسیر منطق و انصاف است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر