تب «جدایی نادر از سیمین» کمی فروکش کرده است. بهگمانم بعد از دریافت گلدنگلوب، دو جریان جالب نمود پیدا کرد: یکی جریانی که شدیدا خوشحال بود و یکی جریانی که ادعای سیاسیکاری بودن جایزه و ... داشت.
جریان نوع اول، عمده تمرکزشان بر «شادی» بود؛ اینکه یک ایرانی ما را خوشحال کرده است. از این منظر، فرقی نمیبینم بین خوشحالی ناشی از این موفقیت و خوشحالی ناشی از ماجرای فوتبال ایران و استرالیا. قاعدتا خیلی هم وارد فاز تحلیل و نقد نمیشوند.
جریان نوع دوم اما چند ابزار داشت: یکی مباحث صهیونیسم جهانی و آمریکای جهانخوار و لابیهای صهیونیستی و دیگری اینکه فیلم بنمایهای نداشت که اینقدر تحویلش گرفتند. این جریان، با ادعای مباحث تخصصی وارد گود شدهاند. در حالی که با کمی گشت زدن، واقعا حرف متخصصانهای نشنیدم من؛ صرفا ادعا.
در باب مباحث غربزدگی، دو نوع غربزدگی را میشمارند: غربزدگی ایجابی و غربزدگی سلبی. غربزدگی ایجابی همان غربزدگی معروفی است که روشنفکران (خصوصا روشنفکران دوره مشروطه) را به آن منتسب میکنند. اما غربزدگی سلبی چیست؟ اینکه تمام مناسباتمان را بر اساس مخالفت با غرب بچینیم و در هر مسئلهای، دنبال رو کردن دست ناپیدای غرب باشیم. این نوع غربزدگی تا حدی به توهم میگراید و وقتی با درونمایه عدم تخصص همراه میشود، اظهارات عجیبی میشنویم که نمود بارزش، نمادشناسیهای مسخره است.
غربزدگی سلبی، هرچند مدعی برپایی تمدن بومی و ... است، اما بهگمانم موفق نمیشود به خاطر همین منفعلانه عمل کردن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر