احتمالا میدانید که در برخورد با گزاره «خدا وجود دارد»، سه حالت متصوَّر است:
یکم: باور به صدق آن که در ادبیات فلسفه و کلام میگویند Theism.
دوم: باور به کذب آن که در همان ادبیات، میگویندش Atheism.
سوم: عدم باور؛ نه به صدق آن و نه به کذب آن که حالت یک Agnostic است.
اگر بخواهیم منطقی با این گزارهها برخورد کنیم، دو راه حل خواهیم داشت:
(الف) یک استدلال شستهرفته بدون هیچ احتمال نقضی ارائه بدهیم. این استدلال ممکن است نتیجه بدهد که «خدا وجود دارد» و ممکن است نتیجه دهد که «خدا وجود ندارد.» اما نکته مهم این است که هیچگونه احتمال خلافی نداشته باشد.
(ب) از طریق سلب دو حالت دیگر پیش برویم. در منطق بهش میگویند «قیاس انفصالی». در اینجا اگر دو حالت را رد کنیم، حالت سوم اثبات میشود.
نسبت به راه حل (الف) شاکّم. یعنی نمیدانم چنین استدلالی وجود دارد یا خیر. پس فرض کنیم که چوناین استدلالهایی وجود نداشته باشد (واضح و مبرهن است که قرار نیست مفروضمان حتما صادق باشد). خب، راه حل دوم را بررسی میکنیم.
در این راه حل، صِرف اینکه ادلّه اثبات خدا را رد کنیم، ما را به عدم وجود خدا باورمند نمیکند؛ ایضا برعکس. یادمان نرود که راه حل (الف) را رد کردهایم: یعنی فرضمان این است که هیچ استدلال شستهرفتهای که مو لای درزش نرود، نداریم؛ به نفع هیچ کدام نداریم. با این فرض، چهطور باید به استدلالهای دو حالت دیگر حمله کنیم تا یکی از حالتها اثبات شود؟
اینجا بهگمانم مسئله کمی از توجیه معرفتی خارج میشود و توجیهات پراگماتیکی یا روانی را هم در برمیگیرد. مثال میزنم. فرض کنید به این نتیجه برسیم که توجیه حاصل از استدلالهای به نفع خدا، 40 درصد باشد و توجیه استدلالهای نفی خدا هم 60 درصد (مطمئن نیستم که جمع این اعداد لزوما باید 100 بشود یا نه). در اینجا آیا میتوانیم بگوییم ادله نفی خدا ضعیفترند و بهکلی کنارشان بگذاریم. من کمی دودلم. چهطور؟ دلیلم را توضیح میدهم.
بیایید این گزاره را بیفزاییم که:
(*): «اگر خدا وجود داشته باشد، سعادت و شقاوت ابدیم بستگی به وجودش دارد.»
این گزاره یک شرطی خلافواقع است (Counterfactual). یعنی نمیدانم که خدا وجود دارد یا نه اما خود گزاره صادق است. ویژگی (*) چونآن است که ته دل ِ آدم را میخاراند که حتی اگرادلّه وجود خدا ضعیفتر باشند، باز هم معقولتر است که انسان، احتیاط کند و وجودش را بپذیرد (پ.ن1). در مقابل، نپذیرفتن وجود خدا، چنین نتیجه بزرگی (أعنی شقاوت و سعادت ابدی) را ندارد. پس میارزد که برای فرار از شقاوت ابدی، سعادت چندساله را کنار بگذارم. این رفتار، بهگمانم ناشی از توجیه معرفتی نیست و به توجیه پراگماتیک یا روانی برمیگردد (پ.ن2)
به هر حال، گمان میکنم در جدال بین ادله وجود یا عدم وجود خدا، مسئله کمی از توجیه معرفتی فراتر میرود.
در آخر کلام، بگذارید کمی درباره ایدهم پیرامون «آگنوستیک» حرف بزنم. به نظرم سختترین انتخاب همین است و فرد را در برزخی میان زندگی مومنانه و نامومنانه نگه میدارد و دائم ذهنش را میسابد (پ.ن3).
پ.ن1: منقول است که علیبنموسیالرضا چنین استدلالی داشته است در اثبات معاد: چیزی که احتمالش کم است اما محتمَلش فراوان است.
پ.ن2: البته کسی میتواند به من اشکال بگیرد که همین «ابدیّت» هم مبتنی بر فرض وجود خداست؛ پس این مقایسه از بیخوبن بر هواست. من البته نمیتوانم جواب قانعکنندهای به او بدهم جز اینکه ابدیّت در برخی مواقع مبتنی بر فرض وجود خداست.
پ.ن3: شاید درباره مأجور بودن هر سه نظر در آخرت (در صورت وجود خدا) حرفهایی بتوان زد.
پ.ن4: اینکه سعادت و شقاوت ابدی کسی به پذیرفتن این گزاره وابسته است، خلط نشود با اینکه اگر کسی بهحق یقین کند که خدا وجود ندارد، آن دنیا عذاب نمیشود. زیرا انجام گناه ناشی از نپذیرفتن خدا (مثلا روزه نگرفتن) به خودی خود مفسده دارد و تنها در اینجا خدا در عین حال که مفسده داشته، نمیتواند طرف را مؤاخذه کند. اگر چیزی مثل مصلحت سلوکیه شیخ انصاری را در اینجا پیاده کنیم، اینطور میشود که طی مسیر عقلانی و منصفانه، مصلحتی دارد که مفسده نتیجه خلاف واقع را میپوشاند.
یه صورتبندی ریاضی از استدلال مبنتی بر (*)، به پاسکال نسبت داده میشه:
پاسخحذفhttp://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%B1%D8%B7%E2%80%8C%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C_%D9%BE%D8%A7%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%84