هوشنگ ابتهاج جایی گفته بود این ترانه دردناکترین شعر ِ فارسی است:
تفنگ دسته نقرهام رو فروختم
برای وی قبای ترمه دوختم
فرستادم، برایم پس فرستاد
تفنگ دسته نقرهام داد و بیداد، داد و بیداد
فریاد ِ عاشق وقتی که دارد برای «تفنگ دستهنقره»ش ناله میکند واضح نمایان است؛ عمق جانسوزیش هم. ما آدمهایی که سنت چندصدساله ادبیات عاشقی را داریم، در نگاه ِ نخست، ممکن است کمی عجیب بیاید برایمان این ناله کردن برای «تفنگ دستهنقره». عاشقی که معتقد است از هرآنچه که دارد برای رسیدن به معشوق میگذرد، چهطور به خود جرأت داده که اسم «تفنگ دستهنقره» را به زبان بیاورد؟ چرا نگفته فدای سر معشوق؟ چرا این شعر را مانند رفتار ـ به نظر من ـ مذموم برخی زوجها نمیدانیم که در دوره عاشقی برای هم هدایایی میگیرند اما وقتی ـ از بد ِ حادثه ـ مشکلی پیش میآید و رابطه قطع میشود، میگویند: "حیف ِ اون [مثلا] انگشتری که براش خریدم."؟ چرا چنین برداشتی نمیکنیم؟
این ترانه، به همین سیاقش، تمام ِ داستان نیست. بیتهای سابقش عمق ِ ماجرا را بیشتر میکند و رنگ تازهای به داستان میدهد؛ شعر کامل به این شکل است:
میگن اسبت رفیق روزِ جنگه
مو میگویم از او بهتر تفنگه
سوارِِ بی تفنگ قدرت نداره
سوار وقتی تفنگ داره سواره
تفنگ دسته نقرهام رو فروختم
برای وی قبای ترمه دوختم
فرستادم، برایم پس فرستاد
تفنگ دسته نقرهام داد و بیداد، داد و بیداد
«تفنگ دستهنقره» یک شی ساده و نهایتا زینتی است برای ما. حتی اگر روح ِ شکارچی اجدادیمان را هم به کار بگیریم، آن را صرفا یک وسیله کارآمد میبینیم. اما شاعر زادگاهش را در بیتهای نخستین ِ ترانه، بهریز توضیح میدهد. برای من ِ ناآگاه نشان میدهد که «تفنگ دستهنقره» چه نقشی در فضای سرایش این ترانه بازی میکند.
در یک کلام، «تفنگ دستهنقره» صرفا بخشی از مایملک شاعر نیست؛ بل هویت اوست. وقتی معشوق عشق ِ او را پس میزند، او بخشی از داراییش را از دست نمیدهد؛ بل هویتش را از بین رفته میبیند. دیگر آیندهای پیش روی او نیست. به بیان ِ شاعری، «یک عمر ِ بر فنا شده از قبل پیش روست!» عاشق، دیگر به همان آدمی که پیش از عاشقی بود، برنمیگردد. شبکه فکریش تغییر کرده است. عاشق که شد، مرکز عالم را که در خیالش جایی در آسمانها و میان فضای گنگ سیارهها بود، آورد و نشاند روی شانه معشوق. معشوق مرکز عالمش شد و حالا که معشوق رفته است، عالمی بدون مرکز روی دست او مانده؛ عالمی بدون هدف.
پ.ن: ترانهی بالا را با صدای شهرام ناظری و با حزن ِ دشتی، میتوانید از اینجا گوش کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر