۱۰ تیر ۱۳۹۲

هذیان و مالیخولیای امتحان‌زدگی

تا به حال امتحان‌های درسی زیادی را از سر گذرانده‌ام. «فصل امتحان» یکی از بزن‌گاه‌های زندگی من است؛ بزن‌گاهی که در طول ِ سال، معمولا چندین بار تکرار می‌شود.

درس‌هایی هستند که توی سال باهاشان زندگی می‌کنم و شب ِ امتحان فقط مرورشان می‌کنم. در مقابل، برخی از درس‌ها هستند که روزهای منتهی به امتحان تازه شروع می‌کنم به فراگرفتن‌شان: صفر تا صدشان را در چند روز ـ و گاهی چند ساعت ـ باید بخوانم و امتحان بدهم! این درس‌ها مرا پیر می‌کنند؛ یعنی بعد از گذشتن از «فصل امتحانات» مربوط به این درس‌ها، احساس می‌کنم شکسته‌تر شده‌ام! حالا می‌خواهم وضعیت بغرنجی که در این بازه برای‌م پیش می‌آید را تعریف کنم.

این درس‌ها به سبب جای‌گاهی که در برنامه‌‌م دارند، چند ویژگی خاص دارند:
1. باید پاس شوند؛
2. قرار نیست به‌تفصیل خوانده شوند؛
3. معمولا خواندنی‌های مهم‌تری از آن‌ها دارم؛
4. به هنگام خواندن‌شان، سخت مجذوب‌شان می‌شوم؛ به‌عنوان مثال، بارها شده است که در میان خواندن هول‌هولکی این درس‌ها نکته خاصی پیدا کرده‌ام و شروع کرده‌ام به ربط دادن‌ش به باقی دانسته‌هام از فلسفه و کلام و ادبیات و ... در هر «فصل امتحان»ی مربوط به این دروس، تعداد زیادی موضوع مقاله و کار تحقیقی ـ غالبا بینارشته‌ای ـ پیدا می‌کنم ولی به‌زودی فراموش‌شان می‌کنم.

ویژگی‌هایی که گفتم باعث می‌شوند همیشه تنبلی کنم و در طول ترم سراغ این درس‌ها نروم. «حالا وقت هست» عبارتی است که باعث می‌شود لای کتاب را باز نکنم مگر در آخرین لحظات ممکن! از سوی دیگر، چون باید پاس بشوند، در همان لحظات آخرین، تمام جسم و ذهن‌م وقف‌شان می‌شوند به‌گونه‌ای که در روزهای منتهی به امتحان، جزء‌جزء درس را می‌خوانم و چون زمان کمی در اختیار دارم، شبانه‌روزم صرف خواندن می‌شود! حالا مصیبت زمانی شروع می‌شود که آن «مجذوبیت»ی که در ویژگی شماره 4 گفتم، ناگاه اتفاق بیفتد! این وقت محدود هم تکه‌پاره می‌شود و فشار بیش‌تری می‌آید.

من هیچ‌گاه خواندن یک درس را در میانه رها نمی‌کنم! همیشه باید محدوده را تمام کنم. همیشه باید تمام تلاش‌م را کرده باشم. چرا؟ چون از آن لحظه‌ای می‌ترسم که از جلسه بیایم بیرون و بگویم کاش کمی بیش‌تر وقت می‌گذاشتم و به‌راحتی پاس می‌شد این درس. 

این‌ها ملقمه‌ای از فشارهای متعدد است. این ملقمه، در «فصل امتحان» پیرترم می‌کند؛ مثلا الان سه روز است که شبی کم‌تر از سه ساعت خوابیده‌ام و از بی‌خوابی و بدخوابی و زابرا شدن و خستگی، به هذیان‌گویی افتاده‌ام! این پست، یک هذیان است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر