یک موقعیت خیالی را فرض میکنم: دُرست لب ِ مرز چادر زده باشم. جایی که بیابان است و تا چشم کار میکند، هیچ ساختمانی نیست و تنها چیزی که نشان میدهد اینور کشور من است و آنور کشور ِ همسایه، فنسی است که در این میانه کشیده شده. از مرزبانها هم خبری نیست. یکی از روزها، وقتی خمیازهکشان از چادر بیرون میآیم، میبینم که گروهی کارگر از طرف کشور همسایه آمدهاند و دارند فنس را ـ خطی که نقطه صفر مرزی را مشخص میکند را ـ چند متر میکشانند به داخل کشور من!
در آن لحظه چه حسی خواهم داشت؟
* * *
گاهی میشود که در مقام ِ طرفداری از یک تیم فوتبال برمیآییم. گاهی هم رگگردنی میشویم و کری میخوانیم برای رقبا و شاید کارمان به دعوا بکشد. گاهی وقتی تیممان میبازد، ساعاتی افسرده میشویم و اخلاقمان در هم میپیچد و در تمام این زمانها، هستند کسانی که فارغ از جدلها استکان چایشان را سر میکشند و نگاه عاقل اندر سفیهی میکنند که: «چه کار عبثی میکنند اینها در طرفداری از تیمهای فوتبال!»
* * *
چنین احساس میکنم که شهودا ً در موقعیت «چادر ِ لب مرز»، پرخاشگری با آن کارگران و محافظت از چندمتر خاک وطن را معقول میدانم؛ خاکی که سرتاسر بیابان است و کیلومترها با فضای شهری فاصله دارد. در مقابل، شاید فیبادیالامر همنظر باشم با همان نگاه عاقل اندر سفیه. موقعیت «چادر ِ لب مرز» و موقعیت «طرفداری از تیم فوتبال» تفاوتهای زیادی با هم دارند؛ با این حال، میتوان شباهتهایی میان این دو موقعیت یافت. هر دو را شاید بتوانم تحت مقوله «طرفداری» بگنجانم. در این صورت، این سوال برایم مهم میشود که کدام دلیل است که پرخاشگری در موقعیت «چادر ِ لب مرز» را توجیه میکند اما برای رگگردنی شدن در موقعیت «طرفداری از تیم فوتبال» کارآیی ندارد؟
پ.ن: نگاهم عامیانه است؛ یعنی شاید مسئله طرفداری و حب وطن و امثالهم در رشتههایی مثل جامعهشناسی یا روانشناسی محل بحثهای دقیقی باشد و پاسخهایی گرفته باشد. اما من بهکلی بیاطلاعم از این بحثها. از سوی دیگر منظورم این نیست که پس رگگردنی شدن در موقعیت «طرفداری از تیم فوتبال» معقول است. ممکن است کسی در پاسخ به سوال بالا، بتواند «دلیل»ی ارائه کند. در هر صورت، این صرفا میتواند محملی باشد برای فکر کردن.
پ.ن2: این صدمین مطلب وبلاگم است.
پ.ن2: این صدمین مطلب وبلاگم است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر