۲ فروردین ۱۳۹۱

وقتی داستان یک فیلم را لو می‌‌دهیم، دقیقا چه می‌کنیم؟

بازتاب در این‌جا مطلبی منتشر کرده است درباره «قلاده‌های طلا». همان ابتدای نوشته، این حس را منتقل کرده است که با ایده اصلی قلاده‌های طلا موافق نیست. پس سطرهای اولیه‌ش را چون‌این خلاصه می‌کنم که: «بازتاب نسبت به قلاده‌های طلا حس خوبی ندارد.»
در ادامه مطلب، داستان قلاده‌های طلا را روایت می‌کند؛ روایتی سرشار از جزییات. مثلا این بند آغازین روایت است:

"روایت «قلاده های طلا» با سکانسی شروع می شود که گوینده فرودگاه امام خمینی از نشستن هواپیماهایی از شهرهای مختلف انگلیس به ایران خبر می دهد و این یادآور ورود عوامل ایرانی وابسته به دولت انگلیس برای ایجاد درگیری های سال 88 است. در صحنه های بعد دوربین به یک قایق توریستی می رود که شخص مشروب خوری در حال پیاده سازی نقشه های انقلاب مخملی در ایران با اتصال به دولت های غربی و به طور خاص آمریکا برای سال 88 است و از برنامه شان برای انفجار هواپیمای سید محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران سخن به میان می آورد و تاکید می کند با مرگ خاتمی، اتفاقی مشابه کشته شدن گاندی که باعث رای آوردن اقوامش در انتخابات هند شد رخ می دهد و یا رای آوردن همسر بی نظیر بوتو پس از ترور همسرش می افتد و جریانی  هم طیف خاتمی به این شکل باقی می ماند. البته بعد از ناکام ماندن انفجار بمب در هواپیمای خاتمی و پرتاب آن به بیرون هواپیما و انفجار در کنار باند فرودگاه، این شخص در قایقش با عصبانیت می گوید که اگر بمب منفجر می شد چنان درگیری های خونین خیابانی می شد که دیگر انتخابات برگزار نمی شد. (رسم‌‌الخط بازتاب را نگه داشتم.)"

گمان می‌‌کنم این‌گونه روایت دقیق از یک فیلم، از تازگی فیلم می‌کاهد. مخاطبانی را هم که قصد داشتند فیلم را ببینند، بی‌میل می‌کند به دیدن. من از ژانر فیلم‌ها سر در نمی‌‌آورم اما نوع فیلم به گونه‌ای است که برخی اطلاعات، باید در سینما کشف شوند. برخی جاهای فیلم، معماگون است و مخاطب باید درگیر آن شود و بعد، در میانه‌های فیلم، شاهد حل شدن‌ش باشد. بازتاب، این گره‌های اصلی فیلم را همین‌جا باز کرده است. دست‌کم در مورد خودم می‌توانم بگویم که میل‌م نسبت به دیدن فیلمی که روایت‌ش را موبه‌مو می‌دانم، کاسته می‌شود. در این میان، البته استثناهایی وجود دارد. مثلا گاهی فیلم‌ها را بعد از سینما رفتن، لایق چند بار دیدن تشخیص می‌دهم و شاید بارهای بعد ـ با وجود دانستن خط داستان ـ دوباره مشتاق دیدن‌ش باشم. جدایی یا آژانس به نظرم چون‌این ویژگی‌هایی داشتند اما قلاده‌‌های طلا حداقل برای من این‌چون‌این نیست.

یکم: اما یکی از جواب‌های احتمالی در دفاع از بازتاب‌، این است: «فیلم دارد اطلاعات ناواقعی را منتقل می‌کند و قصد دارد مخاطب را فریب بدهد. این کار بازتاب، مفسده فریب خوردن آدم‌ها را کم کرده است. پس خوب است.»
فرض کنیم ادعای اصلی این پاسخ ـ انتقال اطلاعات ناواقعی و قصد فریب ـ درست باشد. اما آیا نتیجه، معقول است؟ برای این‌ که داوری را آسان‌تر کنم، بیاییم این گزاره را از حالت خاص دربیاوریم و کمی کلی‌تر بیان‌ش کنیم:
الف) «اگر کسی در مقام فریب دیگری باشد، می‌توانیم از رسیدن صدای‌ش به افراد جلوگیری کنیم.» 
این جمله به نظر من بسیار بی‌انصافی است. مگر این‌طور نیست که بسیاری از مخالفان فیلم‌هایی چون «قلاده‌‌‌های طلا» و «پایان‌نامه» مدعی‌‌اند سانسورهایی صورت می‌گیرد؛ سانسورهایی که باعث می‌شود صدای دیگران به ما نرسد (فیلتر اینترنت) و سانسورهایی که باعث می‌شود صدای ما به دیگران نرسد (مشکل مطبوعات). به نظرتان همین سانسورها با جمله‌ الف، توجیه نمی‌شود؟ سانسورچی احساس کرده است این نوع اطلاع‌رسانی در مقام فریب است؛ پس موجه است در سانسور کردن‌شان. 
و نیز این‌جا مقام ِ بیان افکار است؛ مقامی که هر کسی آزاد است حرف‌هاش را بزند و مخاطب باید نتیجه‌گیری کند. مگر من بابای مخاطبان هستم که نگذارم چیزهایی را بشنوند تا فریفته شوند. بابای خوب، جای این که گوش بچه‌‌ش را بگیرد، خود ِ بچه را رشید بار می‌آورد.

دوم: پاسخ دیگری هم متصور است در دفاع از بازتاب. عصاره این پاسخ را شاید چون‌این بگویم به‌تر باشد: «فیلم اگر خوب باشد، حتی اگر داستان‌ش لو رفته باشد، باز هم مخاطب می‌‌رود سینما.» اما پاسخ به نظرم مشکل دارد. قدر مشترک بین فیلم‌ها این است که یک‌بار دیده شوند. اگر خوب بودند، دوباره دیده شوند و اگر خوب نبودند، تکرار نشوند. جدایی و آژانس را که قبلا مثال زدم، از همین روند گذشته‌اند: یک بار دیده شدند، خوب بودند؛ پس تکرار شدند. بازتاب اما باعث شده است فیلم همان یک‌بار هم توسط بعضی مخاطبان دیده نشود.
و نیز این پاسخ، فیلم‌ها را تبدیل کرده است به «خوب» و «بد». می‌توانیم داستان‌ها را لو بدهیم اما خوب‌ها هستند که باز هم می‌فروشند. این باعث می‌شود که زمینه برای ورشکسته شدن فیلم‌های بد فراهم شود. لو رفتن‌‌شان باعث فروخته نشدن‌شان می‌شود. باید این را بدانیم که لزوما این‌طور نیست که هر فیلمی چندبار دیده شود.

کار بازتاب به نظرم بی‌اخلاقی است. هم ضرر مالی به افرادی می‌زند و هم ضرر معنوی. این رویه از جانب هر کس که انجام شود، زشت است و ناپسند.

سوم: شاید جواب دیگری هم بتوان داد. قبول کنیم که کار ِ بازتاب، بی‌اخلاقی بود اما چون طرف مقابل هم بی‌اخلاقی‌هایی در مقابل ما انجام می‌دهد، انجام این بی‌اخلاقی‌ها توجیه می‌شود. بطلان این جمله به نظرم واضح است. اما مثالی که غالبا در این مواقع به ذهن‌م می‌رسد این است: وقتی کسی به‌ت فحش داد، نباید تف کنی. وگرنه اگر کسی فحش نداد ولی تف کردی، به‌ت می‌گویند «دیوانه» و نه «بی‌اخلاق». چه معنی دارد اخلاق را مقید کنیم به حالت‌هایی که طرف مقابل هم اخلاقی می‌اندیشد؟ من موظف به اخلاق هستم. این‌ که طرف مقابل‌م اخلاقی باشد یا نه، چیزی از وظیفه من نمی‌کاهد.    


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر