۱۷ بهمن ۱۳۹۰

اندر مصائب آزمون دکترا یا چه کنیم که رشته‌هایی را نابود کنیم؟

پیش‌تر آزمونی نبود برای ورود به مقطع دکترا. پیش‌تر مصاحبه می‌دادی و مصاحبه‌کنندگان یا می‌پذیرفتند یا رد می‌کردند. پیش‌تر مصاحبه ابزاری بود برای تشخیص توانایی علمی دانش‌جو؛ ارتباط رودررو. 
بعد‌تر اما مشکلاتی ایجاد شد. مصاحبه‌کننده گاهی فردی را برمی‌گزید که سطح علمی پایین‌تری از دیگری داشت اما صرفا به خاطر آشنایی‌ش با مصاحبه‌کننده می‌رفت که دکترا بخواند. این‌ شیوه باعث شده بود که اساتید دوست‌تر داشته باشند دانش‌جوهای خودشان را پذیرش کنند تا دانش‌جویی که از ناکجا‌آباد آمده است. خب این مشکلی بزرگ بود. فرض کنید دانش‌جویی را که از یکی از واحدهای دانش‌گاه پیام‌نور فارغ‌التحصیل شده است و البته سطح علمی خوبی هم دارد. اما استاد رغبت نمی‌کرد او را بپذیرد. به بیانی، جوری ناعدالتی توی ذوق می‌زد.
بعدتر، آمدند این مشکل را حل کنند؛ آزمون جامع را راه انداختند. آزمون جامع چیست؟ آزمونی که همه باید بگذرانند و بعد برای مصاحبه معرفی شوند. این آزمون کمی از غلظت آن ناعدالتی می‌کاست اما مسئله‌ای بسیاربسیار بغرنج‌تر می‌آفرید. چه مسئله‌ای؟ می‌گویم.
حتما می‌دانید که هرچه از کارشناسی بالاتر می‌رویم، رشته‌ها تخصصی‌تر می‌شود. مثلا زیرمجموعه فیزیک، کلی زیررشته دیگر هم گل می‌کند. حالا سوال‌های این زیررشته‌ها را چه‌طور طرح کنند؟ تایید می‌فرمایید که نمی‌توانند برای هر زیررشته سوال مجزا طرح کنند. با این توصیف، احتمالا جواب‌تان قدر متیقن همه رشته‌هاست. اما مسئله به این سادگی نیست. من آن‌چه را که سروکله می‌زنم باهاش را تعریف می‌کنم. از رشته‌های دیگر می‌گذرم به خاطر کم‌اطلاعی‌م.
رشته ما زیرمجموعه فلسفه است؛ منطق می‌خوانم. حالا می‌خواهیم برای دکترا خودمان را آماده کنیم. چه چیز باید بخوانیم؟ فلسفه اسلامی و فلسفه غرب و زبان انگلیسی و منطق که دو تای اول در حد کارشناسی ارشد و دوتای دوم در حد کارشناسی است. بگذارید کمی از رشته‌مان تعریف کنم. هرچند رشته‌ ما زیرمجموعه فلسفه است، اما هیچ ربط وثیقی به فلسفه ندارد. ما فلسفه نمی‌خوانیم؛ ما منطق می‌خوانیم. نهایت فلسفه‌ای هم که می‌خوانیم، فلسفه منطق است و نه فلسفه بماهو فلسفه. نتیجه این‌که اصلا کاری با فلسفه اسلامی و فلسفه غرب نداریم. 
از سوی دیگر، آن‌چه در آن تخصص داریم ـ منطق ـ هم در آزمون در حد کارشناسی می‌آید که از قرار معلوم، نه یک منطق‌دان که یک آخوند مظفرخوانده طرح می‌کند. نتیجه آن‌که هیچ‌کدام از نخبگان منطق، نمی‌توانند با خواندن دروس متداول دوره خودشان به دکترا وارد شوند. 
خب بگذارید کمی از مصاحبه‌کنندگان بگویم. استاد راه‌نمای‌م و یکی دیگر از اساتیدم، مصاحبه‌کنندگان رشته ما هستند. استاد تعریف می‌کرد که روز مصاحبه، طرف آمده و به‌ش اسلایدی از یکی از قواعد ساده منطق نشان داده‌اند و ازش پرسیده‌اند که این را توضیح بدهد. طرف هیچ نمی‌دانست. چرا؟ چون منطق نخوانده بوده است. 
استاد دیگر تعریف می‌کرد که طرف در حوزه منطق مظفر خوانده و آمده است این‌جا و ازش می‌پرسیم: تمامیت را توضیح بده؟ و او هاج‌‌و‌‌واج نگاه‌مان می‌کند که در محدوده منطق قدیم بپرس. 
خب این فرد وقتی وارد دوره دکترا می‌شود، لازم است همان مطالبی را که ما در ارشد می‌خواندیم، بخواند. به بیانی دیگر، دوره ارشد هیچ بازخوردی نداشته است؛ دوباره در دکترا تکرار شده است. 
تمام این مطالب را کنار هم بگذاریم، آن‌چه حاصل می‌شود، از بین رفتن فلسفه‌های مضاف است. فلسفه علم، فلسفه منطق، فلسفه هنر و ... رشته‌هایی هستند که فلسفه غرب و اسلامی نمی‌خوانند؛ صرفا فلسفه خاص خودشان را می‌خوانند و با این متد آزمون‌گیری، دوره ارشدشان بی‌معنی می‌شود.
من شخصا چند راه پیش روی‌م هست:
یکم: مقاله‌های پژوهشی بدهم تا از سهمیه استعدادهای ارشد استفاده کنم. این ساده‌ترین راه است. چرا؟ چون مقاله‌ها را در اختیار دارم. اما وقتی با استاد صحبت کردم، واقعه‌ هول‌ناکی را تعریف کرد. پارسال وقتی فری را به‌عنوان سهمیه معرفی کرده بودند، در نامه نهایی سازمان سنجش، فردی دیگر جای‌گزین شده بود و این فرد، به‌طور عادی پذیرش شده بود. یعنی اگر در آزمون رتبه نمی‌آورد، قبول نمی‌شد.
دوم: بی‌]خیال این مرز پرگهر شوم و اپلای بگیرم. گاهی مصائب اپلای را که با مصائب پیش‌گفته می‌سنجم، آن را آسان‌تر می‌یابم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر