کلمهها به زبان میآیند و بیکه شنیده شوند
آرامآرام گُم میشوند و اثری از آنها نمیماند. ما در میانهی عصری زندگی میکنیم
که حرفها در مَحمل «موج» و «مُد» و «ترند» و «استریم» نقل میشوند. بر این اساس، ناگاه
همه به یک موضوع واحد ملتفت میشوند و مطلبها مینویسند و به آن میاندیشند و
دربارهش نظر میدهند اما به همان سرعتی که نگاهها به آن ملتفت شده بود، با پیش
آمدن موضوعی دیگر، به سراغ موضوع تازه میروند و حرفها ابتر و فراموششده باقی میمانند.
شاید سادهترین پیشنهاد این باشد که اگر قرار است حرفی شنیده شود باید خود را با
حدود و ثغور موجها هماهنگ کند. شاید هم باید راهی سختتر در پیش گرفت و در نبردی
تراژیک، خلاف جریان آب شنا کرد و به جنگ این موجها رفت.[1]
روضههای محرم و صفر دیگر تمام شدهاند و یحتمل
دیگر کسی شال عزا بر دوش ندارد. شاید حالا بتوانیم کمی دربارهی روضهها حسین (ع) حرف
بزنیم.
نسبت ما با روایت ِ رنج چیست؟ فیلم «در دنیای تو
ساعت چند است؟» را باید چندبار دید و ساعتها با فکرش قدم زد و مدتها آن را مزمزه
کرد. فیلم یک غزل سینماییست که با سنت برساختهای که از شعرهای عاشقانه در ذهن
داریم همخوان است. عاشقی (فرهاد) که معشوق را به چنگ نیاورده هنوز «زمان» و
«مکان»ش را با زمان و مکان معشوق تنظیم میکند ـــو جهان چیست به جز زمان و
مکان؟ـــ در حالی که معشوق بهکلی فراموشش کرده است. این همان «رنج»ی است که در
سنت شعرهای عاشقانهمان، گریبانگیر عاشق است. البته گلایهای از این ندارد؛ چرا که
هرچه رنج بیشتر باشد گوهر عشق تابندهتر میشود و از این روست که دائم سینهی
پرسوز طلب میکند. ما ـــیعنی تماشاگران ِ این واقعهــ هم این نکته را میدانیم.
بنابراین هرچه رنجهای فرهاد عیانتر میشود گوهر وجودیش و جایگاه رفیعش در عاشق
بودن نمایانتر میشود. دوست داریم نویسنده و کارگردان زخمهای کاریتری که به
پیکر فرهاد نشسته را نشانمان دهند تا پلهپله شأنش بالاتر برود. روایت ِ رنج ِ
فرهاد ما را به غبطه وامیدارد که کاش جانی داشتیم که این حجم از عاشقانگی را در
خود جای داده بود. بگذریم.
فیلمهایی هستند که به لحاظ فیلمشناختی إنقلتهایی
بر آن وارد است اما از جنبههای غیرسینمایی احترامبرانگیز اند. بهگمانم «شیار
۱۴۳» از این دست فیلمها بود. ماجرای مادران ِ سربازان ِ نیامده آنقدر محترم است
که حتی إنقلتهای فیلمشناختی نیز نمیتوانند ذهنمان را از این فیلم خلاص کنند. در
شیار ۱۴۳، لحظهبهلحظه رنج مادر عمیقتر و جانکاهتر میشود و همطراز با آن،
لحظهبهلحظه با هر چین و چروکی که به چهرهش میافتد، جایگاهش نزد مخاطب بالاتر
میرود. در اینجا نیز روایت ِ رنج ما را به بهت وامیدارد که روح ستودنی چنین
مادری چه دستنایافتنیست.
«زمین سیاره رنج است» و ابتلا و رشد قرین یکدیگر
اند. هرچه روایت ِ رنجی که عاشق در مسیر عاشقانگیاش متحمل شده جلوتر میرود، عظمت
او افزوده و حقارت ما نمایان میشود؛ آنسان
که حتی ممکن است غبطه بخوریم به انسانی که چنین رنجی را به دوش کشیده است و بخوانیم
«یا لیتنا کنا معک».
روضههای حسین (ع) چیست جز روایت رنج حسین (ع)؟ شاید
باید بپذیریم که هرچه روایت ِ رنج ِ حسین (ع) و همراهانش عمیقتر و جانسوزتر،
شأن و مقامش نزد مستمع غبطهآورتر.
[1] چرا چنین نبردی تراژیک است؟ چون قهرمان ِ چنین
نبردی ملتفت است که (۱) هویتش با عصری که در آن میزید پیوند خورده و (۲) عصر
حاضر عصر موجها و ترندهاست و (۳) نبرد با چنین موجهایی یک عملیات ناممکن است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر