۱۱ آبان ۱۳۹۱

بهت سربریدگی

یادم نمی‌آید چه کسی تعریف می‌کرد برای‌م اما فقط می‌دانم که به خرم‌شهر مربوط بود؛ به‌ روزهای ابتدایی حمله عراق به خرم‌شهر. می‌گفت دیده بود که مردی سوار بر دوچرخه‌ی کاکاموجه می‌رود و ناگاه صدای سوت توپ یا خم‌پاره‌ای و وقتی گردوغبار می‌خوابد، می‌بیند که دوچرخه‌سوار هنوز رکاب می‌زند بی‌که سری بر بدن داشته باشد. نهایتا ً هم چند قدم جلوتر بر زمین می‌افتد. 

انگار می‌کنم که دوچرخه‌سوار ِ قصه خودم باشم. دارم سوت‌زنان رکاب می‌زنم که ناگاه صدایی و اندکی بعد، دردی فراگیر در ناحیه گلو و احتمالا اندکی بعد، مرگ. دقیقا کدام لحظه خواهم مرد؟ وقتی که گوش‌تاگوش ِ سرم بریده می‌شود یا زودتر؟ آیا بعد از بریده شدن سرم، چشم‌هام به مغزم پیغام می‌فرستند؟ در این صورت، آیا به چشم خویشتن خواهم دید که دست و پای‌م از من دور می‌شوند؟ من کدام‌م؟ سر یا دست‌و‌پا؟ 

فارغ از خون و درد و مرگ، تجربه جالبی است دیدن این‌که خودت از خودت دور می‌شوی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر