۳ مهر ۱۳۹۱

موقعیت اخلاقی یک وکیل وقتی موکل‌ش ناحق است

یک سال یا نهایتا دو سال دیگر، تحت شرایطی می‌توانم لیسانس مرتبط با حقوق بگیرم. به همین خاطر، برای خودم برنامه ریخته بودم که اگر از فلسفه و اذناب‌ش آبی برای‌م گرم نشد، بروم به خط وکالت. اما ویر اخلاق افتاده بود توی دل‌م که چه‌گونه است اخلاق، وقتی که موکل‌ت را پیروز می‌کنی حال آن‌که حق با او نیست؛ اسم این موقعیت را بگذاریم موقعیت (الف).

ام‌روز دوستی وبلاگی معرفی کرد که یکی از مقاله‌های جالب‌ش در این زمینه بود. خلاصه‌ش را این‌جا می‌آورم:

آیا وکلا غیراخلاقی هستند؟
سه دلیل برای دفاع از وکیل ِ موقعیت (الف):
1. اصل تعصب (The Principle of Partisanship): هر وکیل به موکل خود متعهد است و هرکاری می‌کند تا موضع موکل خود را تثبیت کند؛
2. اصل بی‌طرفی (The Principle of Neutrality): هر وکیل باید نسبت به موکل و یا اهداف او بی‌طرف باشد و دیدگاه اخلاقی خود را دخالت ندهد؛
3. اصل غیرپاسخ‌گو بودن (The Principle of Non-Accountability): هیچ وکیلی نسبت به نتایج وظیفه حرفه‌ای خودش، اخلاقا ً، مورد مواخذه قرار نمی‌گیرد.

در مقابل، 5 مشکلی که با پذیرفتن این اصول در موقعیت (الف) ممکن است پدید آید:
1. موجب پدید آمدن نتایجی غیراخلاقی می‌شود؛
2. این امر سبب کوتاهی وکیل نسبت به آزادی و به تبع آن، مسئولیت‌ش در قبال سرنوشت می‌شود [نقد اگزیستانسیل (؟)]؛
3. موجب غیرحساس بودن وکیل نسبت به اخلاق می‌شود؛ به‌گونه‌ای که در زندگی عادی‌ش هم نسبت به رول‌های اخلاقی بی‌تفاوت می‌شود؛
4. موجب بی‌تفاوتی وکیل نسبت به اخلاق در همان محدوده زندگی حرفه‌ای‌ش می‌شود (من این را به‌خوبی نفهمیدم)؛
5. این امر موجب می‌شود که شأن و مقام وکالت با بدنامی یاد شود؛ با صفاتی مانند حریص، جاه‌طلب و ...

پ.ن: من نگاهی سرسری به مقاله انداختم و برداشت‌هایی سریع و احتمالا نادقیق داشته‌ام. پس ترجمه‌ها تا حدی من‌عندی است. دانه را برگیر و ظرف‌ش وابنه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر