گاهی اوقات وقتی با کسی بحث میکنی و بهگمان خودت حرفی منطقی و منصفانه میزنی، فرد مقابل بازخوردهایی اینچنین نثارت میکند:
"این توهینت رو برنمیتابم!"
"تو در شأنی نیستی که فلان موضوع رو نقد کنی."
"زیاده از کوپنت داری حرف میزنیها!"
و ...
بگذارید این جوابها را خلاصه کنم: «گاهی فرد مقابل چیزی را مقدس میداند اما شما مقدسش نمیدانید. شما دربارهش مثل یک چیز معمولی صحبت میکنید اما آن فرد، شما را کسی میبیند که پرده تقدس آن چیز را میدرید.»
آنچه در اینجا میکوشم بیان کنم آن است که یکی از راههای احتمالی برای "مقدسپنداری" را تعریف کنم. همین جا نظرم را بگویم که نمیدانم "تقدس موجه" هم وجود دارد یا نه؛ یعنی تقدسی که معقول است. اما فرض بگیریم که چنین تقدسی وجود دارد. پس تقدسها را دو دسته میکنم: تقدسهای موجه و تقدسها ناموجه. فرآیندی که میخواهم تعریفش کنم، یکی از اقسام تقدس ناموجه است. پس دستکم درـنگاهـنخست، این بحث همه تقدسها را رد نمیکند. فیالجمله کافی است نشان دهید یک امر مقدس، به شکل معقولی مقدس است.
گام نخست: باور پیدا کردن
فرد به آن چیزی که مقدس میشماردش، باور پیدا میکند. باوری که میگویم، معنایی شبیه پذیرش دارد. یعنی میپذیرم که الف آدم خوبی است؛ پس باور دارم که الف خوب است.
گام دوم: عدم موجه بودن باور
فرد باور پیدا کرده است اما شوربختانه باورش موجه نیست. برای این اتفاق، سه حالت میتوانم تصور کنم: یکی آنکه از ابتدا توجیه مناسبی برای باورش ـ مثلا باور به اینکه الف آدم خوبی است ـ نداشته است؛ پس بنیان باورش درست نبوده. دوم آنکه ابتدا بر اساس دلایل موجه، باور پیدا کرده است اما الان آن توجیه را از دست داده؛ یا فراموش کرده است یا دیگر از توجیه افتادهاند برایش. اما همچنان باورمند است که الف آدم خوبی است. سوم آنکه با دلایل موجه باوری را پذیرفته و اکنون هم آن دلایل را نزد خودش دارد. اما نمیتواند جواب نقد معقول طرف مقابل را بدهد. یعنی دلایلش در مقابل نقد طرف مقابل، مقاومت نمیکنند.
گام سوم: نمیتواند از آن باور دست بکشد
گاهی فرد باور ناموجهی دارد اما نمیتواند بیخیالش شود. مثلا اگر آن باور را تکان دهد، کل شبکه باورش میلرزد و شاید فرو بریزد. یا آنکه هویتش را با آن باور گره زده. یا آنکه باور نداشتن به آن، مشکلات روانی برایش پدید میآورد یا ...
گام چهارم: توسل به تقدیس باور
پس بهناچار، فرد صفتی بر آن باور میافزاید که دیگران را از نقد آن باز دارد: آن را مقدس نشان میدهد. داستان را اینطور تعریف میکند: "من به اینکه الف آدم خوبی است باور دارم. هر کس خوب بودن الف را زیر سوال ببرد، نشان از نفهمی و اراجیف گفتن و فساد اخلاق و ... اوست."
انگار کنید که این فرد، توان این را هم داشته باشد که نقدکننده را ـ غیر از برچسب زدن ـ تنبیه بدنی هم بکند. آن وقت حرفش را به کرسی مینشاند. تازه وقتی میخواهد این گزاره را به بچهش یاد بدهد، اینطور یاد میدهد: "پسرم! این یک باور مقدس است که الف آدم خوبی است." آن وقت نوع دیگری از تقدیس ایجاد میشود: اینکه فرد باوری را از ابتدا با فرض مقدس بودن یاد بگیرد.
مهمترین حلقه زنجیره بالا، گام دوم است: موجه نبودن باور. شاید با فرض قبول این فرآیند، بتوانیم یک تحقیق میدانی انجام دهیم و نتیجه خوبی بگیریم: به میزانی که افراد ناآگاهتری به یک باور، باورمند شدهاند، بر میزان تقدس آن افزوده شده است. همچنین سودمند بودن آن باور ـ بهگونهای که باورمند نتواند بهراحتی از آن دست بکشد ـ رابطه مستقیمی با این میزان تقدس دارد. البته این نشان نمیدهد که آن باور، علیالاصول میتواند موجه باشد یا خیر. پس میتوان یک باوری را پیدا کرد که فردی بتواند بهراحتی آن را مطابق عقلانیت تشخیص دهد، اما عدهای ناتوان در این تطبیق، به سراغ آن باور بیایند و برای مهار نقدها، دست به تقدیس آن بزنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر