۱۰ فروردین ۱۳۹۱

کلاه‌قرمزی خط قرمز ماست

بابا رفیق زیاد داشت. تکه‌کلام‌ش هم این بود که بی‌چشم‌داشت کار دیگران را انجام بده تا روزی که گیر کردی، کمک‌ت کنند. البته گاهی قاعده‌ش کمی شیطنت‌آمیز می‌شد. کار برخی آدم‌ها را صرفا به این دلیل بی‌چشم‌داشت انجام می‌داد که با آن آدم دوست شود تا از مزایای دوستی در پیش‌برد اهداف‌ش! استفاده کند. 
با این توصیف، تصور کنید دید و بازدید عید را. میهمان می‌آمد. بابا می‌گفت: «فلانی است.» فلانی کیست؟ رئیس فلان بانک. کمی بعد، بهمانی می‌آمد. بهمانی کیست؟ سرهنگ عقیدتی ـ سیاسی. کمی که سرمان خلوت می‌شد، دوباره میهمان می‌آمد. این کیست؟ مهندس شهرداری. حتی در روزگاری که پرونده قطوری در شهرداری داشتیم ـ چیزی حدود چهار بند انگشت ـ، یکی از همین دوستان کل پرونده را آورده بود و داده بود به بابا. گفته بود دیگر اثری از شما در کمیسیون ماده صد و ... نیست. یکی‌ش را من از نزدیک زیارت کردم که بابا می‌گفت قهرمان کشتی است. بعدها دیدم توی تیتراژ برنامه‌های ورزشی، وقتی چهره‌های قدیمی را نشان می‌داد، همین آدم روی سکو رفته بود.
تا یادم نرفته بگویم که دوستی با بزرگان، مانع نمی‌شد که این فرمول کلی را فراموش کند که: «آب‌دارچی ِ هر جایی، مهم‌ترین عامل پیش‌برد پرونده است». بگذریم.
یکی از همین دوستان، «حمید»نامی بود که به گفته بابا، بازی‌گر بود. نشد که ببینیم‌ش اما یکی ـ دوبار جسته‌گریخته توصیف‌ش کرد که البته چون خیلی تلویزیون نگاه نمی‌کرد، نمی‌توانستیم تطبیق‌ش بدهیم به بازی‌گران. آن روزها تعداد بازی‌گران این‌قدر زیاد نبود. خیلی محدود به نظر می‌رسیدند. خب ما بین «حمید لولایی» و «حمید جبلی»‌ مردد بودیم. اما خب بابا زودتر از آن رفت که بتوانیم تردید‌مان را برطرف کنیم.
الان چیزی از توصیفات‌ش یادم نمی‌آید اما نمی‌دانم چه‌طور بود که همگی احساس می‌کردیم منظورش «حمید جبلی» است. خب این یک ظن حل‌ناشدنی است. اما همین ظن، باعث شده است که هر وقت اسم حمید جبلی را می‌شنوم، یاد این ماجراها بیفتم؛ به‌خصوص وقتی با برنامه نوروزی کلاه‌قرمزی هم هم‌راه شود. خاطرات کودکی‌هام را هم زنده می‌کند.
کلاه‌قرمزی نوستالژی ماست. نمی‌دانم قرار است بچه‌ها هم جذب‌ش شوند یا نه. اما همیشه از خودم می‌پرسم چه‌طور بچه‌ها ازش لذت کامل می‌برند وقتی برنامه‌های عصرگاهی کلاه‌قرمزی را ندیده‌اند؛ برنامه‌هایی که آب دهان کلاه‌قرمزی می‌پاشید روی صورت آقای مجری؛ برنامه‌هایی که «بیژن! کوکو سبزی یی [بخور]» را داشت؛ برنامه‌های که پیراهن راه‌راه‌ و شلوار سبز کلاه‌قرمزی، لباس ِ روز بود. کلاه‌قرمزی برای آن‌هایی لذت کامل دارد که خاطرات‌شان را روی همان پیش‌خوان برنامه جا گذاشته‌اند. کودکی‌هامان ـ عصرهای سرد پاییزی‌مان ـ را با کلاه‌قرمزی گذراندیم. 
کلاه‌قرمزی برای آدم‌هایی مثل ما، خودمانی است. از خودمان می‌دانیم‌ش. جایی این را گفته بودم که فرض کنید کلاه‌قرمزی آن پیشینه را نداشت. گمان قوی دارم که برخی از این نشانه‌شناس‌های تازه‌به‌دوران‌رسیده آن را به صهیونیسم جهانی ربط‌ش می‌دادند که چرا کلاه یهودی‌ها را بر سر گذاشته؟ اما چون‌این نکردند. نوستالژی‌ش آن‌قدر قوی بود که معصومیت کودکانه‌ش مانع از نسبت دادن توطئه‌ها شود. اگر به کلاه‌قرمزی خدشه‌ای بخورد، انگار بخش بزرگی از خاطرات‌مان لکه‌دار می‌شود. کلاه‌قرمزی خط قرمز ماست.

کودکی‌هام گذشت. بابا رفت. کلاه‌قرمزی آمد و همه را زنده کرد دوباره. باید از کلاه‌قرمزی تشکر کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر