شاید زندگی فقط کودکی است و باقیْ یادآوری نوستالژیهای کودکانه.
. . .
نوروز که میآید ناخودآگاه یاد ِ نوروزهای دوران کودکی از پستوهای ذهنم بیرون میآید و آرامآرام ظاهر میشود. دوران کودکی چه داشت که هرچه تلاش میکنم، نمیتوانم تجربهای اصیل همچون آن دوره را برای خودم تکرار کنم؟
هرچه بزرگتر شدهایم طوق قراردادها و قاعدهها بیشتر بر گردنمان افتاده است. هرچه بزرگتر شدهام دغدغهی «ظاهر» و «تصویر» و «آنچه دیگران از من میبینند» بیشتر گریبانگیرم شده است. چرا؟ از بیم ِ «دیوانه خوانده شدن». هر آن کس که خلاف سنت مألوف زندگی کند دیوانه است و در این روزگار ِ جنگ ِ قدرت، انتساب دیگران به دیوانگی شیوهای از اِعمال قدرت است. هرچه بزرگتر شدهام «تصویر» و «نقاب»ام بیشتر از «من» فاصله گرفت است و «من» ِ بیچاره در این میان گم شده است.
اگر زندگی اصیل از آن ِ «من» است و اگر سالبهسال، نقابهای سنگینترین بر چهرهام مینشیند و «من» ناپیداتر میشود، یحتمل دوران کودکی ــیعنی دوران بیشیلهپیله بودن و بینقاب بودنــ زندگی اصیل را تجربه کردهام. شاید زندگی فقط کودکی است و باقیْ یادآوری نوستالژیهای کودکانه.
. . .
جهان ِ من پیوندهای زمانی و مکانیای است که با محیط اطرافم برقرار کردهام. هرچه پیوندهای بیشتری گسسته شوند، از «جهان منتسب به خودم» بیگانهتر میشونم و آرامآرام وارد جهانی دیگر میشوم؛ جهانی بیگانه با جهان قبلی. هروقت به خانهی مادریام میروم و مثلا مادرم وسیلهای نو به خانه اضافه کرده و بالطبع، وسیلهای کهنه را کنار گذاشته، قلبم گُر میگیرد. که آن وسیله ــهرچند کهنهــ پیوند من با دوران گذشتهام بوده است و حالا کمکم پیوندم با گذشته گسسته میشود.
. . .
اگر قبول کنیم که «شاید زندگی اصیل فقط کودکی است» و اگر قبول کنیم که گسسته شدن پیوندهای من با جهان کودکی مرا از زندگی اصیلم دور میکند، آنگاه میفهمیم که «مادر» یعنی چه. مادر اکیدترین و وثیقترین پیوندی است که با دوران کودکیم داشتهام. مادر حضور ِ همیشه حاضر در دوران کودکیم بوده است و «زوال مادر» یعنی زوال این پیوند وثیق. فراق ِ مادر ــچه به مرگش باشد و چه با فرقت و فاصلهــ یعنی کمرنگ و بیرنگ شدن ِ «جهانی که من در آن خودم بودم». کسی که فراق مادر چشیده همچون غریبی است که از وطنش دور افتاده و کسی که مادر از دست داده، مثل غریبی است که وطنش پشت سرش خراب شده است.
. . .
بیمادری یک فاجعه است. آن کس که دچارش شده درگیر فاجعه است و آن کس که دچارش نشده، درگیر کابوس ِ این فاجعه است.