محمدبناشعث فرمانده شرطههایی بود که مسلمبنعقیل را دستگیر کردند. مسلم از او خواست که نامهای به حسینبنعلی بنویسد و ماجرای کوفه را تعریف کند. در دربار عبیداللهبنزیاد هم مسلم چشم میگردانَد و عمربنسعد را میبیند. به او سه وصیت میکند که یکی از آنها این است: به حسینبنعلی نامه بنویس که کوفه نیاید. شاید این اولین جایی باشد که ردّ پای «حکم ری» را میبینیم که عمربنسعد برای نیازردن خاطر ِ ابنزیاد، بیخیال ِ نوشتن ِ نامه میشود. اما محمدبناشعث نامه مینویسد.
آنطور که در تاریخها آمده است، بیستودوم ذیالحجه حسینبنعلی به منزل ثعلبیه میرسد و در آنجا از دو، سه نفر از کوفیان میشنود که مسلم را در کوفه کشتهاند. روز بعد و در منزل زباله، نامه محمدبناشعث به حسین میرسد و دیگر مطمئن میشود که بیعتهای کوفیان سراب بوده است. اما حسین دوباره رو به کوفه دارد. چرا؟
دلایل مختلفی برای این حرکت ِ امام آوردهاند؛ از وفای به عهد تا علم به شهادت و ... اما در اینجا میکوشم یکی از جوابها را مطرح کنم و تا آنجا که ممکن است و سوادم قد میدهد، مؤیداتی برایش بیابم.
* * *
باید «کوفه» را بشناسیم. در آن روزگار، کوفه شهری تازهتأسیس بود که بیشتر شأن نظامی داشت. مردمانش بیشتر جنگجو بودند و همانطور که در نامهی شبث به حسین آمده، واقعا محفل «جُنُد مجنّده = لشگرهای مجهز و آماده» بوده است. در کنار این، کوفه شهری است که در همان آغاز حکمرانی یزید، نمیپذیرد که با یزید بیعت کند. یعنی فارغ از اینکه حسینبنعلی با یزید بیعت میکرد یا نه، کوفیان با یزید مشکل میداشتند و وقتی میبینند که حسینبنعلی نیز از بیعت با یزید سرتافته، به او نامه مینویسند که ما امام و رهبر نداریم و بیا که همه گوش به فرمان تو ایم.
با این توصیفات، کوفه یکی از بحرانهای اصلی حکومت یزید است. کوفه انبار باروتی است که هر جرقهای آن را به شعلههایی تبدیل میکند که حکومت یزید را میبلعد. همانطور که کوفیان در مدت کوتاهی دست از بیعت با مسلم برمیدارند، ممکن است که با نزدیک شدن حسین به کوفه، بشورند و دوباره برای حکومت یزید دردسرساز شوند. هر گامی که حسین به کوفه نزدیک میشود، رعب و وحشت به دل حکومت یزید میافتد. انبوه سربازان کوفی منتظر جرقهای هستند تا ورق را برگردانند و از این سو به آن سو بروند.
حسینبنعلی میداند که کوفه چنین وضعیتی دارد. میداند که دشمن از نزدیک شدنش به کوفه میترسد و او میداند که کوفه شهری است که هر لحظه آبستن اتفاق تازهای است و فعلاً با فشار عبیداللهبنزیاد دم فرو بسته است. این پاسخ من به آن «چرا»ی آغازین است. اما میخواهم مؤیداتی برای این پاسخ بیاورم. پیشتر بگویم که منظورم از «مؤید» این نیست که میخواهم «دلیل» بیاورم. بلکه در تاریخ، نشانههایی هست که این پاسخ را تقویت میکند. به عبارت دیگر، رویدادهایی در تاریخ است که اگر این پاسخ را بپذیریم، میتوانیم آن رویدادها را معنادارتر بفهمیم. با این توضیحات، به سراغ برخی از این نشانهها میروم.
* * *
یکم. هشتم ذیالحجه حسین از مکه خارج شد و رو به کوفه رفت. در اخبار است که یزید پیغام داده بود که اگر میتوانند حسین را در مکه ترور کنند اما نتوانسته بودند. با خروج حسین از مکه، والی مکه نیروهایی را میفرستد تا جلوی حرکت حسین به سمت کوفه را بگیرد. بهگمانم این نشانهای است که حرکت ِ حسین به سمت کوفه یکی از خطوط قرمز حکومت یزید است که میخواهد بهگونهای جلوی آن را بگیرد.
دوم. وقتی ابنزیاد در روز نهم ذیالحجه مسلم را میکشد، نامهای به یزید مینویسد و گزارش میدهد. یزید دستمریزادی به او میگوید و فرمان ِ جدیدی هم صادر میکند:
سوم. منقول است که فضای کوفه امنیتی میشود. ورودیها و خروجیهای شهر بسته میشود. تا آنجا که هرکس میخواست از کوفه به حسین بپیوندد، باید از بیراههها میرفت و به سراغ راهبلدها میرفت.
چهارم. وقتی همان نگهبانان بیابان کاروان حسینبنعلی را میبینند، هزارنفر را با حُر میفرستند تا مانع از حرکت ِ کاروان ِ حسین شوند. ابنزیاد دستور میدهد که حسین را در سرزمینی بیآبوعلف متوقف کنند. حتی حسین میگوید که ما به قریهی غاضریه برویم و آنجا ساکن شویم. اما اجازه نمیدهند. من اینگونه میفهمم که قرار است حسین را بهدور از هرگونه آبادیای نگه دارند تا مبادا زمینههایی برای شورش و یاریرسانی به ایشان فراهم شود. دور بودن از کوفه و نزدیک نبودن به اماکنی که قابلیت شورش نداشته باشند؛ اینها میتوانند از علل ِ این حکم باشد. حسین روز دوم محرم در کربلا متوقف شد.
پنجم. سوم محرم، عمربنسعد با چهارهزار سرباز به کربلا میرسد. عمربنسعد نمیخواست با حسین رودررو شود. میخواست غائله را ختم کند. از این رو، کسی را نزد حسین فرستاد که برای چه آمدهای. حسین جواب داد که برای من نامه نوشتید که بیا و من آمدهام. حال اگر نمیخواهید، من برمیگردم. عمربنسعد از شنیدن این جواب ِ حسین خوشحال شد؛ چرا که محملی برای ختم ِ غائله پیدا کرده بود. پس به ابنزیاد نامه نوشت که حسین میگوید اگر مرا نمیخواهید من برنمیگردم. اما ابنزیاد در پاسخ مینویسد که حسین باید بیعت کند و هیچ راه ِ گریزی ندارد.
محل ِ اشارهم به خشنودی عمربنسعد از پاسخ ِ حسین است. زیرا گمان میکند اگر حسین بخواهد برگردد و دیگر به سمت ِ کوفه نیاید، خواستهی ابنزیاد و یزید برآورده میشود. این میتواند نشانمان دهد که نزدیک شدن ِ حسین به کوفه یکی از نگرانیهای ابنزیاد و یزید بوده است که اگر حسین برمیگشت، برطرف میشد.
ششم. در شهر کوفه، چیزی شبیه حکومت نظامی حکمفرما میشود. همگان میبایست در اردوگاههای نظامی جمع میشدند و آماده جنگ. در داستان است که کسی را در شهر پیدا میکنند که به اردوگاه نرفته. مواخذهش میکنند که میگوید من اهل شام هستم و اینجا در پی ِ طلبی آمدهام. اما او را میکشند. این نشان میدهد که اوضاع کوفه چهقدر حساس شده بود که به کوچکترین احتمالی کسی را کشتهاند.
هفتم. حتی پیش از آنکه یاران حسین او را تنها بگذارند، باز هم لشگرِ حسینبنعلی چندان پرتعداد نبود. مؤیدم این است که وقتی حُر با هزار نفر جلوی حسین را میگیرد، زهیربنقین میگوید همین الان بجنگیم با ایشان که بعدتر تعدادشان زیاد شود، نمیتوانیم شکستشان دهیم. اما امام قبول نمیکند. این سخن ِ زهیر نشان میدهد که در بهترین حالت، یاران امام هزار نفر بودهاند. با این توصیفات، در روزهای منتهی به عاشورا، دائماً به تعداد لشگریان ِ ابنزیاد در کربلا اضافه میشود تا آنجا که به سیهزارنفر میرسند. به نظر میرسد یکی از دلایل ِ جمع کردن این لشگر در مقابل لشگر کمتعداد حسینبنعلی، ترس و واهمهای است که ابنزیاد از شورش کوفیان و مغلوبه شدن جنگ دارد. اینکه هر لحظه ممکن است ورق برگردد و یاران ِ حسین افزوده شوند.
* * *
خلاصهی آنچه گفتم این است که حرکت ِ حسین به سمت کوفه یعنی بحرانیتر کردن وضع ِ کوفه؛ یعنی لرزاندن پایههای حکومت یزید و البته با این توصیفات، بازگشت ِ حسین میتوانست به نفع حکومت یزید تمام شود. اما حسینبنعلی با توجه به شرایط روزگار، گزینهای را انتخاب میکند که باعث متزلزل کردن پایههای حکومت یزید شود. حواسمان باشد که معاویه در آخرین روزهایش به یزید وصیت میکند که با حسینبنعلی درگیر نشو که باعث تزلزل پایههای حکومتت میشود.
با این حال، هر آنچه گفتم صرفاً گمانهزنیهایی بود که «والله اعلم» بهترین پایان بر آن است.
پ.ن: گویا مرحوم علی صفایی نیز در پاسخ به چرایی حرکت حسینبنعلی به سمت کوفه، چیزی شبیه این را گفته است. مطمئن نیستم البته.
"به من خبر رسیده است که حسین به سوی عراق میآید. در راهها و منازل، دیدهبانها و جاسوسها بگذار و جمعی از لشگریان را با اسباب جنگ و سلاح به راهها بفرست تا نگهبانی دهند. اگر به کسی گمان بد و خیانت داشتی، او را زندانی کن و به تهمت خیانت بکش اگرچه یقین به مخالفت و خیانت نداشته باشیم. هرچه رخ میدهد را روزانه به من گزارش بده."از این نامه دو نکته برمیآید؛ یکی آنکه یزید دستور میدهد که در بیابانها آدم بگمار تا مانع از نزدیک شدن ِ حسین به کوفه شوند. همچنین، فضا را امنیتیتر کن و به کوچکترین احتمالی، مخالفان را دربند کن و بکش. بهگمانم یعنی هرگونه کودتایی محتمل است و مواظب باش که کوفه چهره نچرخاند.
سوم. منقول است که فضای کوفه امنیتی میشود. ورودیها و خروجیهای شهر بسته میشود. تا آنجا که هرکس میخواست از کوفه به حسین بپیوندد، باید از بیراههها میرفت و به سراغ راهبلدها میرفت.
چهارم. وقتی همان نگهبانان بیابان کاروان حسینبنعلی را میبینند، هزارنفر را با حُر میفرستند تا مانع از حرکت ِ کاروان ِ حسین شوند. ابنزیاد دستور میدهد که حسین را در سرزمینی بیآبوعلف متوقف کنند. حتی حسین میگوید که ما به قریهی غاضریه برویم و آنجا ساکن شویم. اما اجازه نمیدهند. من اینگونه میفهمم که قرار است حسین را بهدور از هرگونه آبادیای نگه دارند تا مبادا زمینههایی برای شورش و یاریرسانی به ایشان فراهم شود. دور بودن از کوفه و نزدیک نبودن به اماکنی که قابلیت شورش نداشته باشند؛ اینها میتوانند از علل ِ این حکم باشد. حسین روز دوم محرم در کربلا متوقف شد.
پنجم. سوم محرم، عمربنسعد با چهارهزار سرباز به کربلا میرسد. عمربنسعد نمیخواست با حسین رودررو شود. میخواست غائله را ختم کند. از این رو، کسی را نزد حسین فرستاد که برای چه آمدهای. حسین جواب داد که برای من نامه نوشتید که بیا و من آمدهام. حال اگر نمیخواهید، من برمیگردم. عمربنسعد از شنیدن این جواب ِ حسین خوشحال شد؛ چرا که محملی برای ختم ِ غائله پیدا کرده بود. پس به ابنزیاد نامه نوشت که حسین میگوید اگر مرا نمیخواهید من برنمیگردم. اما ابنزیاد در پاسخ مینویسد که حسین باید بیعت کند و هیچ راه ِ گریزی ندارد.
محل ِ اشارهم به خشنودی عمربنسعد از پاسخ ِ حسین است. زیرا گمان میکند اگر حسین بخواهد برگردد و دیگر به سمت ِ کوفه نیاید، خواستهی ابنزیاد و یزید برآورده میشود. این میتواند نشانمان دهد که نزدیک شدن ِ حسین به کوفه یکی از نگرانیهای ابنزیاد و یزید بوده است که اگر حسین برمیگشت، برطرف میشد.
ششم. در شهر کوفه، چیزی شبیه حکومت نظامی حکمفرما میشود. همگان میبایست در اردوگاههای نظامی جمع میشدند و آماده جنگ. در داستان است که کسی را در شهر پیدا میکنند که به اردوگاه نرفته. مواخذهش میکنند که میگوید من اهل شام هستم و اینجا در پی ِ طلبی آمدهام. اما او را میکشند. این نشان میدهد که اوضاع کوفه چهقدر حساس شده بود که به کوچکترین احتمالی کسی را کشتهاند.
هفتم. حتی پیش از آنکه یاران حسین او را تنها بگذارند، باز هم لشگرِ حسینبنعلی چندان پرتعداد نبود. مؤیدم این است که وقتی حُر با هزار نفر جلوی حسین را میگیرد، زهیربنقین میگوید همین الان بجنگیم با ایشان که بعدتر تعدادشان زیاد شود، نمیتوانیم شکستشان دهیم. اما امام قبول نمیکند. این سخن ِ زهیر نشان میدهد که در بهترین حالت، یاران امام هزار نفر بودهاند. با این توصیفات، در روزهای منتهی به عاشورا، دائماً به تعداد لشگریان ِ ابنزیاد در کربلا اضافه میشود تا آنجا که به سیهزارنفر میرسند. به نظر میرسد یکی از دلایل ِ جمع کردن این لشگر در مقابل لشگر کمتعداد حسینبنعلی، ترس و واهمهای است که ابنزیاد از شورش کوفیان و مغلوبه شدن جنگ دارد. اینکه هر لحظه ممکن است ورق برگردد و یاران ِ حسین افزوده شوند.
* * *
خلاصهی آنچه گفتم این است که حرکت ِ حسین به سمت کوفه یعنی بحرانیتر کردن وضع ِ کوفه؛ یعنی لرزاندن پایههای حکومت یزید و البته با این توصیفات، بازگشت ِ حسین میتوانست به نفع حکومت یزید تمام شود. اما حسینبنعلی با توجه به شرایط روزگار، گزینهای را انتخاب میکند که باعث متزلزل کردن پایههای حکومت یزید شود. حواسمان باشد که معاویه در آخرین روزهایش به یزید وصیت میکند که با حسینبنعلی درگیر نشو که باعث تزلزل پایههای حکومتت میشود.
با این حال، هر آنچه گفتم صرفاً گمانهزنیهایی بود که «والله اعلم» بهترین پایان بر آن است.
پ.ن: گویا مرحوم علی صفایی نیز در پاسخ به چرایی حرکت حسینبنعلی به سمت کوفه، چیزی شبیه این را گفته است. مطمئن نیستم البته.