۸ شهریور ۱۳۹۱

این‌که خیلی علل‌الشرایع را نجویید

شیخ انصاری می‌گوید:
هم این‌جا و هم در اول مسأله اشاره کردیم به عدم جواز غوطه‌ور شدن در مطالب عقلی برای کشف احکام دینی و یاری گرفتن از آن مطالب در تحصیل مناط حکم و انتقال از آن‌ مناط به حکم به طریق لمّي ـ از علت به معلول رسیدن. زیرا انس گرفتن ذهن با این کارها موجب می‌شود که فرد نسبت به احکام توقیفیه [احکامی که تعبدا پذیرفته می‌شود و شارع می‌تواند هرگونه بخواهد، برای آن حدود و ثغور تعیین کند]، وثوق پیدا نکند. این امر سبب می‌شود که أمارات [دلایل] نقلیه‌ای که مفید ظن است را کنار بگذارد؛ چون دیگر ظنی برای فرد حاصل نمی‌شود.

"و قداشرنا هنا و فی اول المسأله الی عدم جواز الخوض لاستکشاف الاحکام الدینیة، فی المطالب العقلیه، و الاستعانة بها فی تحصیل مناط الحکم و الانتقال منه الیه علی طریق اللّم؛ لأنّ انس الذهن بها یوجب عدم حصول الوثوق بما یصل الیه من الاحکام التوقیفیه؛ فقد یصیر منشأ ً لطرح الأمارات النقلیة الظنیة؛ لعدم حصول الظنّ له منها بالحکمك"

فرائد الاصول (رسائل) ـ جلد یکم ـ چاپ کنگره ـ ص64

پ.ن: چه جالب ... ما همیشه در حال مناط‌گیری و حدس غرض شارع هستیم تا چهره‌ای معقول از دین نشان دهیم ... مورد فحش شیخ انصاری قرار گرفتیم :) 
البته این نفی نمی‌کند که می‌توان چهره‌ای معقول از دین نشان داد بی‌که از احکام، غرض شارع را حدس بزنیم.

۱۸ مرداد ۱۳۹۱

تأملی در عصمت

آیه‌های زیادی هست توی مصحف که چنین بیانی دارد از زبان مخالفان پیام‌بر:
"محمد که مثل ما بشر است؛ خدا اگر می‌خواست بندگان را هدایت کند، ملکی می‌فرستاد نه یکی از خودمان را."
گمان می‌کنم برخی از گویندگان این کلام‌، به این‌که خدایی وجود دارد، شاک نبودند بل تنها فرستاده بودن پیام‌بر را نمی‌پذیرفتند با این دلیل.
حالا استدلالی با چند سطر زیر را ببینیم:

1. خدایی وجود دارد که ممکن است پیام‌بری بفرستد؛
2. این پیام‌بر باید ویژگی خاصی داشته باشد که با من ِ بشر تمایز داشته باشد تا او را بپذیرم؛ مثلا «ملک» باشد.
3. اما محمد این‌گونه نیست؛
4. پس محمد پیام‌بر نیست.

این شاید خلاصه استدلال آن مخالفان باشد.
اما به‌گمان‌م کسی که قائل به عصمت پیام‌بر است، همین جا جواب‌ش را می‌دهد که اتفاقا عقلاً پیام‌بر این تمایز را دارد. چون به سبب عصمت، هیچ خطا و گناهی نمی‌کند؛ بنابراین «ملک‌گونه» است.
اما چنین جوابی نداده‌اند.

گمان می‌کنم این دعوا، چنین رخ بنمایاند که مسلمانان با مسئله عصمت احتجاج نمی‌کردند؛ با مسئله عصمت ایمان نمی‌آوردند؛ با مسئله عصمت اعتماد نمی‌کردند. بنابراین این ادعا که: "پیام‌بر باید معصوم باشد تا مخاطب او مردد نشود که این فعل‌ پیام‌بر واقعا فرموده خداست یا ناشی از اشتباه و خطا و گناه." درست نیست. شاید ـ که به گمان‌م هم همین‌طور است ـ برساخته‌ای کلامی باشد که لزوما مطابق نیست.
فتأمل.

پ.ن: البته کسی می‌تواند بگوید حرف مخالفان، از چنین الگویی پیروی می‌کرده:
"این بنده‌خدا که تا دی‌روز بین ما بوده. چه‌طور ممکن‌ه با خدا ارتباط داشته باشه؟!"
و احساس می‌کنم این یک احساس شکی است که همین حالا هم برای ما وجود دارد. مثلا فرض کنید همین الان یکی از هم‌سایگان آپارتمان‌تان بگوید من "مهدی" را همین‌جا دیدم. کمی حس مخالفت در درون ما شکل می‌گیرد که: "مهدی؟ ... این‌جا؟ ... توی خونه ما؟ ... امکان نداره"
در این صورت، استدلال‌شان به نتیجه‌ای که من گفتم نمی‌رسد.

۱۶ مرداد ۱۳۹۱

مغالطه «هم‌فکران تو»

وقتی در شبکه اجتماعی‌ای عضو باشی و سعی‌ت بر گفت‌و‌گو باشد، احتمالا دیده‌ای که برخی رفتارها بر مدار مغالطه می‌چرخند.
این‌جا قصدم بر آن است که یکی از مغالطاتی که به‌گمان‌م بسیار پرکاربرد است را کمی وابشکافم. اسم‌ش را می‌گذارم مغالطه "هم‌فکران تو". شاید آن‌ها که سنجش‌گرانه‌اندیشی کار می‌کنند، اسمی دیگر برای‌ش داشته باشند اما فعلا بپذیریم که با این صداش کنیم.

شکل کلی این مغالطه چنین است:
1. تو به گزاره (الف) باور داری؛
2. هم‌فکران تو ـ یعنی کسانی که به گزاره (الف) باور دارند ـ بد هستند؛
3. پس، تو بد هستی.

یک مثال دم‌دستی‌ترش این‌‌گونه است:
شما به کسی می‌گویید من یک دین‌دارم. طرف می‌گوید: "بعله ... شما دین‌داران، پاس ِ دین‌تان را دارید. هم‌فکران شما، اخلاق را زیر پا می‌گذارند تا دین را حفظ کنند. با این بی‌اخلاقی‌ها نمی‌توانی از عقیده‌ت دفاع کنی. باید عقیده‌ت را مستدل کنی."

روند مغالطه چه‌گونه است؟ فرد باورمندی تو به (الف) را می‌گیرد. توی ذهن‌ش می‌"گردد دنبال یک گروه که (الف) را باور دارند. بعد طبق تجربه می‌گوید قائلان به (الف)، (ب) و (ج) و (د) را هم می‌پذیرند. پس نتیجه می‌گیرد که شما هم (ب) و (ج) و (د) را پذیرفته‌اید. در صورتی که ممکن است شما آن‌ها را قبول نداشته باشید.

این حالت یک استثنا دارد: وقتی که (ب) و (ج) و (د)، نتیجه منطقی (الف) است. یعنی وقتی (الف) را قبول می‌کنید، قطعا (ب) تا (د) را هم می‌پذیرید. به بیان دیگر، امکان ندارد که شما (الف) را بپذیرید و ـ مثلا ـ (ب) را رد کنید. 
اما در همین مسئله، ممکن است کسی که به (الف) باورمند است، از این قضیه مطلع نباشد که (الف)، مستلزم (ب) است. در نتیجه، ممکن است پس از فهمیدن این رابطه استلزام، در باورش نسبت به (الف) تجدیدنظر کند.
در این حالت، وظیفه من به‌عنوان یک مخاطب چیست؟ این‌که بگویم‌ش: "دوست عزیز! می‌دانی باور به (الف) مستلزم (ب) است؟ [و برای‌ش توضیح بدهم که این رابطه استلزام چه‌گونه است]." بعد بکوشم که غیرقابل قبول بودن (ب) را به‌ش نشان دهم.

پ.ن: این مغالطه اختصاص به گروه یا اندیشه خاصی ندارد؛ خیلی عام‌تر از این حرف‌هاست.